بهار

هنری - طنز- شعر و.........

بهار

هنری - طنز- شعر و.........

عروسی

---------
عمه نرگس نگاهی به حسین انداخت و گفت: خدا میدونه که بد ترو نمیخوام بیا و با همین دختره عروسی کن والله دیگه نه  دلهره داری نه تشویش نه اضطراب

خوب قیافه شم بعد نیست.باباشم ازون تاجرای استخونداره

حالا گیرم دختره یه کم میلنگه .ازرتو که بدتر نیست ..تو زندگیت یه عمره میلنگه

حالا گیرم که سرش مو نداره وو تو که یه عمره به طلبکارات میگی این کف دست مو نداره حالا عمع چه فرقی میکنه؟؟؟؟

خوب دندون نداره مصنوعیه چه عیبی داره عمه تو دندون داری و نون نداری

حسین کم کم داشت سکته ی اخرو میزد که پرسید عمه جون جزو اثار باستانی نباشه

عمه اتفاقا واقعا یه عتیقه است  بدونی چیه  مثل زیر خاکی میمونه

ببین اینم عکسش

اقا تا حسین عکسه رو دید فهمید که واقعا جزو عتیقه جاته

-و گفت: عمه جون من نخوام زن بگیرم کی رو ببینم بابا نمیخوام

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد