بهار

هنری - طنز- شعر و.........

بهار

هنری - طنز- شعر و.........

چاق

حالا هی بعضیا بگن چاقی  واسه اشخاص مضره و هزار بدبختی داره من اصلا این حرفارو قبول ندارم

 اقا مردم این روزا عقلشون به چششونه و چاقی خیلیم مفیده( چون اکثر ادمای گردن کلفت از اسمش مشخصه...باید چاق باشن)

اینا حرفایی بود که علی اقا تو شب نشینی دوستانه شون مطرح کرد

هرکس نظری میداد ..

حسن اقا گفت: یعنی بفرمائید اینهمه دکتر همه دروغ میگن

---نه دروغ نمیگن ولی خداییش چند تا دکتر لاغر مردنی مثه تو داریم

-- اقا حالا چرا توهین میکنی طوری نشده؟ شما چاق شو ..هر قدر که میتونی.اصلا اونقدر بخور که بترکی

-- د نشد دیگه شما ها حرف منو خوب نگرفتید

-- خوب حرفتو واضحتر بگو تا مام بدونیم چه میخوای بگی

--- همه ی دوستان خاطرشون هست که بنده مدتی بود ایندر و اوندر میزدم که بتونم یک پمپ بنزین راه بندازم

-- خوب میدونستیم

- خوب قربون ادم چیز فهم... و همه میدونید که بنده به همه ی شما ها که فکر میکردم کاری از دستتون بر میاید رو انداختم

-- خوب ما نتونستیم کاری بکنیم والا میدونی که ما خراب رفاقتیم

--- خوب منم ازتون گلایه ای ندارم ..ولی مهم کاریه که تونستم بکنم

اگه میخواهید در فواید این چاقی بشنوید که بسم الله و الا حرفی نزنم .. ضمنا میدونید که این شب نشینی هم واسه افتتاح همین پمپ بنزین سوممه

---اینجا بود که همه داشتیم از تعجب شاخ در میاوردیم و یواشکی همه دست گذاشتیم رو سرمون و دیدیم خدا رو شکر ..انگار خبری نیست و همگی نفسی براحتی کشیدیمو گفتیم: خوب ادامه بده

-- اقایون رفقا و فضلا ی اهل مجلس عرضم به حضور انور و مبارکتون بنده یک روزی کنار خیابون وایستاده بودم و یک مقداری هم خرید کرده بودم برا منزل

-- خوب بقیه شو بگو

-- شما اجازه بدید دارم میگم وو نپرید وسط حرفم.. اقا تو ظل گرما شرشر عرق میریختم و واستاده بودم که اتوبوس بیاد

تازه  مرخصی گرفته بودم که یه سر بزنم به این شرکت نفت .. که دیدم یه ماشین  دودی مال ازما بهتران جلو پام ترمز کردو راننده اش هم از ماشین پیاده شد و اومد و سلام و علیک جانانه ای با من کرد

--- کشتی مارو بابا اصل ماجرا رو بگو

-- ای بابا شما هم که همش بپر وسط حرف ما و حالمونو بگیر .همین اصل ماجراست گوش بدی

بعد با هزار خواهش و التماس منو سوار ماشین کرد و گفت: واقعا باید به شما ها خدمتگزار گفت . چقدر به فکر این مردم هستید. قربان من از دیدن شما تو صف اتوبوس اونم تو این گرما از خودم خجالت میکشم

داشتم کم کم بهش شک میکردم یه نگاهی به مرغا کردم وبا خودم گفتم : اره جون ننه ات واسه این ۷-۸مرغ داری نقشه میکشی خجالت داره اونم با این ماشین؟ یا فکر کردی من پولدارمو و میخوای مثلا  منو بترسونی و پولامو بگیری

که تو این فکرا بودم بر گشت و گفت: قربان واسه کسی دارید میبرید.واقعاهم که شما نمونه ی یک انسان شریف هستید و من تعریف شمارو خیلی شنیده بودم ولی حالادارم به عینه می بینم . مسیرتون کجاست قربان؟

با خودم گفتم : حتما طرف از دیوونه خونه ای جایی فرار کرده و شایدم منو با کسی اشتباه گرفته

دیگه معطلی جایز نبود و پرسیدمژ: شما رو به جا نمیارمو مسیرو گفتم

-- قربان شما نباید ادمایی مثل من خاطرتون باشه .من تو شام ... که به افتخار ورود رئیس جمهور کشور... ترتیب داده بودید خدمتتون شرفیاب شدم

-- اقا شستم خبر دار شد .منو با یکی اشتباه گرفته و گفتم و شما؟

--بنده رئیس شرکت نفت

-- دیدم اگه خدا بخواد اینجوری کارا  راست و ریست میشه و در نهایت زدم به سیم اخر و گفتم  والله راستشو بخوای درست حدس زدین من دارم اینارو واسه یه بنده خدایی میبرم

-- ببینم میتونی برام یه کاری بکنی؟

- شما امر بفرمائید قربان

--میخوام مجوز احداث پمپ بنزین بگیرم .شما  میتونی کاراشو برام انجام بدی؟

-- میدونم که برا خودتون نیست باز امر خیریه قربان.

- دقیقا برا یه بنده خدایی میخوام

-- حتما قربان اینکارو براتون انجام میدم و باعث افتخار منه. اسم طرف رو بفرمائید  تا یاد داشت کنم

و من اسمم و گفتم و ایشون قول دادن که فردا مجوز روی میز منشیشون اماده است و بهتره طرف بره و ظهری ازشون تحویل بگیره

و تنها موردی که موقع پیاده شدن من اشاره کردند این جمله بود: قربا ن من این هیکل تنومند و چاق شمارو هیچوقت فراموش نمیکنم . میگفتید میخواهید لاغر بشید مثل اینکه هنوز موفق نشدید

ضمن پیاده شدن ازشون تشکر کردم و گفتم که چرا همش دنبال دکترم و رژیم های غذایی

و هرچه اصرار کرد که وایسته تا من کارمو انجام بدم و منو به منزل برسونه من قبول نکردم...........

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد