بهار

هنری - طنز- شعر و.........

بهار

هنری - طنز- شعر و.........

ولایت

 از خوشحال تو پوست خودم نمی گنجیدم چرا؟ معلومه. اگه شمام جای من بودید اینقدر خوشحال میشدید و از خوشحالی سکته میزدید.. واسه اینکه عروسی دختر عموی عزیزمه و قراره بریم یکسر

ولایت اجدادی..(

البته نا گفته نمونه که واسه خاطر عروسی این از خود راضی که خوشحال نیستم واسه مسافرت به شهر ابا  و اجدادیمون دارم غش میکنم

 دارم لباسهایی رو که تازه خرزیدیم و تازه دادیم دوختنو نگاه میکنم اوه.. چند دست لباس خودمونو خفه کردیم

-- مامانم میگه: میدونید که ترکها شیک پوشند باید  هر دیقه لباس عوض کنیم مثل عروسیهای جاهای دیگه نیست. فکرشو بکنید من خودم ? چمدون لباس برداشتم حالا خدا میدونه  چند دست لباس دیگه هم باید از اونجا بخرم

نامزد دختر عموم البته خیلی از خودش بزرگتره . یعنی از باباش چند سال ناقابل کوچکتره.۲-۳سال. عوضش همه چی داره . چند تا مغازه ی جواهر فروشی تو بازار امیر تبریز و چندتاییم اینجا تو کریمخان

باغ و ویلا و خونه . نه تنها اینجا.. اقا تو چند تا ازین کشورهای اروپایی و اسیایی هم ویلا و خونه داره

خوب تاجر جواهراته به قول خودشون مهندسه(البته اگه به حساب حسودی نذارید.. من اصلا ازین فیس و افاده هاشون خوشم نمیاد.اخه معنی نداره .. البته همه ی فک و فامیلا اعتقاد دارند که دوماد شاید تو خارج چند تا زن رسمی و غیر رسمی داشته باشه حالا ایرانش به کنار...  اصلانم به من چه ؟ می خواست عاقلانه تصمیم بگیره)

خلاصه اینکه همه به این وصلت بد بینند و میگن قضیه یه جورایی بو داره ..ووالله دوتایی که اومده بودند چند روزی خونه ی ما ...ما که هیچی نفهمیدیم.. یعنی من اگه نفهمم مطمئنا خبری نیست... اخه من تو هر کاری فضولی میکنم . مامان بزرگم میگه وای نگید فضولی . بچه ام با هوشه( قابل ذکر که بنده نمیتونم حتی مسئله ی ریاضی کتابهای ابتدایی رو حل کنم.. یعنی مخم اجازه نمیده)ایناییم که گفتم

جدی نبود.. ولی به قول  خان عمو بزرگ فامیل : مگه این احمد چش بود که به این غریبه جواب دادند

( احمد پسر عموی عزیزمونه که یکی یه دونه و لوس و ننر و از خود راضیه.. حتی اب میخواد بخوره باید خان عمو اجازه بده.. و لیوانم تازه بده دستش . من تعجبم خدا این چه طوری تونسته مهندسی  بگیره.. فک کنم عموم این مدرکو خریده .. و بعدشم تو حجره ی فرش فروشیش  باباش داره کار میکنه . کار که چه عرض کنم داره اجازه گرفتن واسه نفس کشیدنو تمرین میکنه  اخه این موجود تا بخواد بلند شه همه باید مواظب سرشونم باشن تلپ میفته بسکه شجاعه و جلو چشمشم نمیبینه ا)

حالا خدا به دختر عموم رحم کرده والا باید ۲۴ ساعت  رو ۴۸ساعت مواظب این بچه بود
-

نظرات 2 + ارسال نظر
سبحان شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 10:24 ب.ظ http://lavalon.blogsky.com

سلام .وبلاگت واقعا جالبه امیدوارم همیشه در کارهات موفق باشی.

behshad ( booter ) yahoo 7.5 شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 11:05 ب.ظ http://www.booter-rasht.blogsky.com

salam dost aziz va Gol khobi wblaget ghashang bood va jaleb tonesty be man sar bezan va az barname haye yaho 7 final be khosos Boot DC Buzz Estefadeh kon va be dostanet moarefy kon montazeret hastam khosh hal shodam behshad bye

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد