بهار

هنری - طنز- شعر و.........

بهار

هنری - طنز- شعر و.........

عمه

خیمه ها میسوزد و من میدوم
عمه جان داغ علی رو میبرم
عمه جان ابی نمیخواهم دگر
از برای اصغر مشکی میخرم

عمه جان کجاست عمو و اکبرم
تو بگو شلاق نزنندبر سرم
عمه جان مرکبمان اخر چه شد
پس چرا مارا پیاده میبرند

عمه جان دلتنگ بابا گشته ام
من دگر هرگز نگویم تشنه ام
این همه پای پیاده امدیم
خسته ام دنبال بابا گشته ام

عمه جان میشنوم صوت پدر
بر سر نیزه می خواند یه سر
او شبیه است به بابایم حسین
کی  به سر می اید اخر این سفر؟
نظرات 3 + ارسال نظر
محمد یکشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 07:23 ب.ظ http://www.jack .blogsky.com

سلام
وبتون قشنگه
خوشحال می شم اگه به منم سر بزنید
بای ی ی ی ی ی ی ی

شهرام یکشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 07:32 ب.ظ http://werwer.blogsky.com

سلام ...

ایام سوگواری رو تسلیت میگم به شما ..

پگاه چهارشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 02:57 ب.ظ http://baaarf.blogfa.com/

سلام.................این شعر رو خودت گفتی؟آفرین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد