پرنده رو شاخه نشست
ترو ندید قلبش شکست
نگاه میکرد بهر طرف
با غصه اون چشماشو بست
پروانه ای پر کشید
زودی بداد اون رسید
میگن که اون رفته سفر
هیشکی انونو دیگه ندید
پرنده دلش تنگ شده
دل یکی چو سنگ شده
دوستش نداره دیگه باد
دوستیها چه بیرنگ شده
پرنده پرهاش طلایی
اواز میخونه کجایی
صداش که دورتر نمیره
میمیره اگه نیایی