بهار

هنری - طنز- شعر و.........

بهار

هنری - طنز- شعر و.........

پرنده رو شاخه نشست
ترو ندید قلبش شکست
نگاه میکرد بهر طرف
با غصه اون چشماشو بست

پروانه ای پر کشید
زودی بداد اون رسید
میگن که اون رفته سفر
هیشکی انونو دیگه ندید

پرنده  دلش تنگ شده
دل یکی چو سنگ شده
دوستش نداره دیگه باد
دوستیها چه بیرنگ شده

پرنده پرهاش طلایی
اواز میخونه کجایی
صداش که دورتر نمیره
میمیره اگه نیایی

اسمونم ابری شده
اسیر بی صبری شده
بارون اشکاش میریزه
چرا دلی سنگی شده؟

بهار میاد گل میاره
باروون فراوون میباره
وقتی دل کسی شکست
اون لب خندون نداره

پرنده ای رفته به خواب
دلش اسیر گشته بی تاب
دیگه چشاش وا نمیشه
واسه رفتن داره شتاب
اینم واسه پرنده هایی  که درانتظار ظهورند و تعابیر دیگه ای نشه لطفا
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد