بهار

هنری - طنز- شعر و.........

بهار

هنری - طنز- شعر و.........

مهتاب


مهتاب خم شد و چهره در اب شست
لبخند زد و اب را نگاه کرد
اب دلش لرزید
مهتاب هم
اب خنکبود و لطیف
مهتاب ایستاد و ایستاد
خودش رو در اب میدید
اب هم با مهتاب بازی میکرد
مهتاب خواست بره اسمون
دلش گرفت
قلبش لرزید
نه برای اب
برای خودش که قلبش را درون نهر اب جا گذاشته بود
و اب با خود برده بود
و حالا شالهاست که مهتاب در اب گم  میشود
و همه جا به دنبال دل خویش
------------------------------
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد