بهار

هنری - طنز- شعر و.........

بهار

هنری - طنز- شعر و.........

پرستو

پرستونگاهشودوخت به افق....منتظر بود که زمان کوچ برسه..دلش واسه دخترک سوخت
بیخودی بهش دلخوش کرده بود..اخه اون موندنینبود..و باید میرفت..
اگه غمگین بشه؟  اگه طاقت دوری نداشته باشه؟  اگه دلش بشکنه؟  وخیلی اگرهای دیگه تو
ذهنش نقش بست....
--خوب شد با پرستو ی تنها حرف زدم..دخترک هرگزنخواهد فهمید.. هرگز.. او میتونه
جای خالی منوبراش پر کنه

نظرات 1 + ارسال نظر
نازنین دوشنبه 11 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 06:11 ب.ظ http://naranj.blogsky.com

وای در مورد پست پایینی کاملا درکت کردم چون دقیقا دیروز صبح من هم به همین درد دچار شده بودم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد