به نر می رسید مثل نسیم صبحگاهی و من تازه امده بودم برای دیدن نسیم وبازی با امواج دریا روی ماسه ها دستی کشید ماسه ها خندیدند و با ترنم امواجزیر نور رقصیدند قایق ذهنم تکانی خورد دوباره نگاهش کردم همیشه در مسیر تماشا گام بر میدارم بی صدا احساسش را در نفسهایم ا تازه کردم تما شا نبود عبور ثانیه ها را حس کردم گیسوانم در باد لرزید باید شتاب میکردم در رفتن همیشه اخر قصه ها حادثه ی دردناکیست باید از حرارت حادثه دور میشدم اوبا چشمانش حصار می بافت
Movafagh & payande bashid jaleb bod estefade kardim
www.defectorsat.blogsky.com
سلام مهربان.
با کتاب امروز همراه باش.
سلام. قشنگ بود. به ما هم یه سری بزن
با تشکر از حضور شما کتاب امروز، به روز شد.
چه قدر قشنگ و دوست داشتنی ..
به روز هستم دوست داشتی بیا ... خوشحال می شم