بهار

هنری - طنز- شعر و.........

بهار

هنری - طنز- شعر و.........

خاموش


 

میدونست که بعد از ظهر ها تو حیاطشون داره با دختر عموها بازی میکنند چندین بار  پشت در خونه شون اومده بودتا فقط بتونه صداشو بشنفه

 

یا اگه توپشون افتاد بیرون درو بزنه و توپو بهش بده و اون چشای عسلی خوشرنگ رو نگاه کنه

و بعد اینکه درو بستند به درشون تکیه بده و به صدای ضربان قلبش گوش کنه و بترسه که الانه صداش همه رو متوجهش بکنه

دیگه نمیتونست تحمل کنه فقط از دور نگاش کنه  .تا کی باید صبح زود کشیک میداد سر کوچه شون و گاهی خودشو پشت تیر چراغ برق قائم میکرد تا باباش نبیندش و دلخوش باشه به اینکه

از پشت شیشه ی ماشین بهش لبخندی بزنه

 هر روز هم که دیر میرسید دانشگاه و خنده ی معنی دار محمود و بقیه  راکه نمیدونستند تو دلش چه طوفانیه و فقط ظاهر قضیه رو می دیدند تحمل میکرد

تصمیم گرفته بود موضوع رو با مادرش در میون بذاره همین امروز . 

همینکه کلاسهاش تموم شد وسوار اتوبوس شد که زودتر خودشو به خونه برسونه .حس میکرد قلبش تندتر میزنه

 تو عالم خیال برا خودش می برید و می دوخت و غافل از نگاههای متعجب مردم

نفهمید کی اتوبوس ایستاد همه رفته بودند اخر خط بود سریع پیاده شد و از راننده تشکر کرد حس کرد راننده ی  همیشه اخمو بهش لبخند زد

انگار همه  لبخند میزدند با خودش گفت : یه سر بزنم طر فای خونه شون و همینکارو کرد

در خونه شون مثل همیشه بسته نبود .. جلوتر اومد انگار رفت و امد  زیاد بود از یک

اقایی که از منزلشون خارج میشد پرسید: ببخشید چه خبره اینجا؟

- پسرم خدا بدور کنه .. نصیب هیچ خونواده ای نشه .  زیبا و دوستش از مدرسه بر گشتنی

زیر پل هوایی ..... دیگه بقیه حرفارو نشنیدو حس کرد چیزی در قلبش نه تموم وجودش شکست و

برای همیشه خاموش شد...........

عروسی

---------
عمه نرگس نگاهی به حسین انداخت و گفت: خدا میدونه که بد ترو نمیخوام بیا و با همین دختره عروسی کن والله دیگه نه  دلهره داری نه تشویش نه اضطراب

خوب قیافه شم بعد نیست.باباشم ازون تاجرای استخونداره

حالا گیرم دختره یه کم میلنگه .ازرتو که بدتر نیست ..تو زندگیت یه عمره میلنگه

حالا گیرم که سرش مو نداره وو تو که یه عمره به طلبکارات میگی این کف دست مو نداره حالا عمع چه فرقی میکنه؟؟؟؟

خوب دندون نداره مصنوعیه چه عیبی داره عمه تو دندون داری و نون نداری

حسین کم کم داشت سکته ی اخرو میزد که پرسید عمه جون جزو اثار باستانی نباشه

عمه اتفاقا واقعا یه عتیقه است  بدونی چیه  مثل زیر خاکی میمونه

ببین اینم عکسش

اقا تا حسین عکسه رو دید فهمید که واقعا جزو عتیقه جاته

-و گفت: عمه جون من نخوام زن بگیرم کی رو ببینم بابا نمیخوام

سلام

بنام خدا

سلام

امیدوارم که  همیشه خوش و خرم باشید و چرخ روزگار بر وفق مرادتون بچرخه

 وبه ارزوی دلتان برسید و همای سعادت  دور سرتان پروازکند

اولین نوشته هام نیست .. اما امید وارم که باشه تا مدتی...............  

و بتونم با راهنمایی و کمک   و انتقادات شمانوشته هامو بهتر کنم

البته اگه کسی خوند این نوشته هارو............

----------------------------------------------------------------------
مرا درون سینه ات راه بده

قلبم ترا می خواند

ماهی زیبا به دریا گفت

اضطرابم را با موجی پایان بده

من در مرز یک رویای زیبایم

رویای تو

دانه های نور بر قلبم بپاش

ای زیباترین محراب تماشایم

بر انتظارم درتنگ پایان بده
------------