-- خوب بابا برید .. پس میتون برم اماده شم از حالا -- برو دخترم و نرگس صورت باباشو بوسید و از اتاق بیرون رفت.. همینکه وارد اتاق خودش شد.. گوشی رو برداشت و شماره ی محودو گرفت..صدای محمود از پشت تلفن بهش عمر دوباره میداد و شادی رو تو تمام وجودش میریخت -- سلاممحمود الان دارم میرم خونه ی زهرا اینا میای سر چهارراه میبینمت -- نرگسم الان میام ..مواظب خودت باش..من.. و نرگس اجازه نداد که محمود حرفشو بزنه -- نه محمود نگو خواهش میکنم -- چشم هر چه شما بگی عزیزم سر چهار راه نرگس وایستاد و یک دلسیر محمدو نگاه کرد ..نه سیر نه ولی نگاهش با همیشه فرق داشت -- محمود میدونی که خیلی دوست دارم -- اونوق من چی بگم نرگسم -- بهم قول بده همیشه دوسم داشته باشی --قول نمیخواد ..دلم مال خودم نیس نرگسم به مامانو بابام بگوکه خیلی دوسشون داشتم -- نرگسم چرا اینجوری حرف میزنی منو میترسونی و در یک لحظه بسرعت باد .محمود فقط صدای گوشخراش ترمز کامیونی رو شنید که روی اسفالت خیابان کشیده شد و فریادعابران و نرگسی که غرقه بخون بود و با حسرت--------------
|