پرستو
پرستونگاهشودوخت به افق....منتظر بود که زمان کوچ برسه..دلش واسه دخترک سوخت
بیخودی بهش دلخوش کرده بود..اخه اون موندنینبود..و باید میرفت..
اگه غمگین بشه؟  اگه طاقت دوری نداشته باشه؟  اگه دلش بشکنه؟  وخیلی اگرهای دیگه تو
ذهنش نقش بست....
--خوب شد با پرستو ی تنها حرف زدم..دخترک هرگزنخواهد فهمید.. هرگز.. او میتونه
جای خالی منوبراش پر کنه