خدا
سایه ای لغزیده در این فکر من
نام او گشته شب و روز ذکر من
گاه گاهی سینه اتش میشود
دل زهجرش گاه سرکش میشود
گاه جاری میشود اشک همچو نیل
گاه دل ماتم بگیرد بی دلیل
گاه میخواهد دلم پرواز را
گاه میگوید به مادر راز را
گاه گاهی جویمش من با شتاب 
گاه گاهی  میکنم دل را عتاب
اندکی صبر گر چه لایق نیستی 
کی کجا همجون  شقایق زیستی  ؟
سینه ات لبریز دردو غم شده؟
جسم و جانت غرق در ماتم شده؟
نام اورا برده ای دیوانه وار
منتظر ..تا که بیاد در خانه یار
تشنه نیستی اب را کمتر بجوی
چون عطش امدره دریا بپوی
ما به نامت دل .راضی میکنیم
ما به عشقت گاه بازی میکنیم
انکه دارد عشق تو دردش همین
اشنا با درد تو بی خشم وکین