فرار


گفت : کجا با این شتاب؟
- من در حال فرارم .از کسی که یک ان مرا ترک نمیکند
-نگاهم کرد پوزخندی زد و گفت خدا شفا بده. من که کسی رو نمی بینم

ایندفعه نوبت من بود که بهش بخندم .
- نیازی به جستجو نیست  او همیشه با من است همیشه با شماست. او با همه است
-دوباره نگاه عاقل اندر سفیهانه ای به من انداخت و سرشو تکون داد و رد شد.
از پشت صدایش کردم . عمو یه دقیقه وایستا .. نمیخوای بپرسی چرا دارم ازش فرار میکنم؟
- با تمسخر گفت: نیازی نمی بینم . اخه اصلا کسی دنبالتون نیست که دارید فرار میکنید
- خوب اشتباهتون همینجاست . شما اگه دقت نکنید نمیبینیدش . یه افسار انداخته گردنمو هر جا دلش بخواد میکشوندم. اصلا خودتونو خوب نگاه کنید . شماروهم داره با غل و زنجیر میبره.
ایندفعه مرده خیلی عصبانی شد و گفت: من نمیدونم چرا این دیوونه هارو جمع نمیکنند در عوض میان گداهارو جمع میکنند. ولمون کن بریم به کارو زندگیمون برسیم.
-افرین حالا رسیدی به اصل مطلب . منظورم همین کارو زندگیست.
- میتونم بپرسم کارو زندگیتون چیه؟
- نه اقا مگه شما مفتشید؟
-نه خواهش میکنم.....................................

- من راستشو بخوای لوازم خانگی وارد میکنم و ای چند درصدی میکشم روش. و بابت اون جنسهاییم که واسه وارد کردن همچی بفهمی نفهمی حرووم میشه..تو را ه.. خوببب... ازین را ه زندگی میکنم و الحمدالله وضعم بد نیست..
- همین اون درصد که شمارو میکشونه دنبال خودش اون منتونو میگم .. منم  کارم ساخت و سازه و باصطلاح معمارو مهندس و حالا هرچه دوس داری شما بگو... تازه میفهممم بابا این من بساز بفروش پاک منو الت دست خودش کرده و نمیذاره به زندگی برسم .منظورم زندگیییییییییییههههه .. میفهمی....
- مرده تازه دوزاریش افتاد و ایستاد مدتی منو بروبر نگاه کرد و بعد دستشو پیش اورد و گفت: من سپهرم
حرفای جالبی زدید .. میتونیم بیشتر باهم اشنا بشیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

و خدا میدونه که .............