باران

زیر باران حجم تماشارا اندازه می گیرم
زمین خسته است از دلتنگی من
زندگی را در برگ شقایقی می بینم
کوتاه و پر اشتیاق
بوی نم باران ریه هایم را تازه می کند
نگاهم تا انتهای درختان باغ در جستجوست
پرنده ای با بالهای خیس بر روی زمین
 ادراک مرا می بیند
صدای نفسهایش می اید
با سکوتی سبز راه را طی می کنم
پرنده قلبش تند می زند
خونی تا  دور دستها زمین را می شیارد
اوایی حزن الود از قلبم می شنوم
درختان خاموشند
پرنده ارامتر در دستانم
او مجروح است و تشنه ی دستانی گرم
زیباست
دوباره نگاهش می کنم
نگاه غریبی دارد
من با نگاهش مانوسم
چشمانش پاکی محض است
و اندوهی دارد به وسعت بارانی شدن چشمانم
باید فکری برای بال مجروحش بکنم
فکرم ترد و شکننده میشود
اگر نتوانم
وتبسمی بر نگاه حسرتبارش می نشیند و
من جان تازه ای می گیرم
می دوم تا خانه
من می توانم
اری می توانم
--------------