دیروز مست عطر کودکی بودم رویاهایم تموج تپشهای قلب مادرم بود کفشهای نقره ای مادرم ارزوی سر کشم میشد بی خیال و سبکبال میدویدم درون نور می پریدم با بال شاپرکها در بستر پندار من فردا زیبا بود گاه می اویختم بر رنگین کمان و گاه پریشان میساخت موهایم نسیم اکنون من در فردای دیروزم گم هستم جویبار رویاهایم گلی گشته ائینه ی پندارم هم کمی تیره شب جام تشویش میدهد روز چشمانم شبیه ابر ارامشم زیر چرخ وحشی گردون خرد میشود من میفهمم چشمان اشک الود میفهمم قلب زخمی و مجروح عطر نیلوفری نیست در مرداب ارزوهایم اکنون نیک میدانم چرا امین می گرید من حسرت غبار گرفته ی اکرم را میبینم برای دیدن دود و اه سینه ی مادر لیلا نیازی به این مدرک دانشگاهمم نیست دردستهای پینه بسته ی بابای علی ? هیچوقت از ارزوهای علی خبری نیست
|