خط


کاش چشمانم خبر ز راز بارانی نداشت
کاش سر زمین عشق هیچ قربانی نداشت
کاش در امتداد لحظه های یاد تو
این دلم یک راز پنهانی نداشت
کاش قلبم گر چه می شکست ولی
سرزمین دل من حتی بیابانی نداشت
کاش در خانه های شهر من

پدری چشمان بارانی نداشت
کاش میشد قصه  ی مادر بزرگ

اخرش گرگ و بیابانی نداشت

کاش در  پسکوچه های شهر ما

مادری چشمهای گریانی نداشت

کاش صادق و یکرنگ بودیم ماهمه

تا محبت اینهمه قیمت ارزانی نداشت

کاش   رویاها حقیقت میشدند
تا سارا حسرت یک لب خندانی نداشت

کاش سفره ها رنگین بودند همه وقت

پدری شرمندگی ز سفره و نانی نداشت

کاش   خدا خط رو   تعریف میکرد خودش

تا شقایق این همه دل نگرانی نداشت
------