پروانه

 

امیر علی داشت میخندید و مدام شوخی میکرد . اما ته چشماش چیز دیگه ای میگفت. خوب که نگاش می کردی ?انگاری غم تموم عالم ریخته بود تو ته چشماش .  امیر علی چندسالی بود که با پروانه عروسی کرده بود. یادش بخیر چه جشن ازدواج با شکوهی... تا حالا سابقه نداشته که تو ابادی ما سه روز و سه شب جشن برپا باشه و مردم بزنند و برقصند و شادی کنند . و تموم این سه شبانه روزو فقط و فقط مهمون خونواده ی دوماد باشند.اما امیر علی کاری کرد که تا اخر دنیا به یاد مردم بمونه.. و کاری که هیچوقت تکرار نمیشه.چرا؟

واسه اینکه مردم ما دستشون بزور به دهنشون میرسه و هر کی عروسی میکنه ماتم خرج عروسی رو میگیره. بیچاره ها حق هم دارند چون محصولات ابادی ما چندان زیاد نیست و بزور کفاف خرج چند ماه اهالی ده رو میده چه برسه که بخوان به مردم نون مفت و مجانی هم بدن. راستشو بگم من اگه بخوام عروسی کنم. ازین خل بازیا نمیکنم.
چالا قصه ی امیر علی با من فرق داره؟ چه فرقی معلومه .. امیر علی از زمانی که همه تعریف میکنند و تازه پشت سبیلاش داشته بزور سبز میشده خاطر خواه پروانه بوده . و نمیدونم چند بار هم خواستگاری رفته بوده . اما هر بار سنگی جلو پاش می انداختند که پر وانه را به پسر عموی درس خونده ی شهریش بدن . یه جورایی بیچاره امیر علی رو سر کار میگذاشته اند اما  امیر علی برای رو کم کنی پدر پروانه که گفته بوده واسه دختر من باید سه شبانه روز جشن بگیری. هر وقت پول خرج عروسی اینچنینی رو داشتی  بسم الله ....و الا بذار به زندگیمون برسیم . دست به این کار زده بود.. چه طوری؟

 امیر علی تا از بابت پروانه خیالش راحت شده بود که دوسش داره . رفته بود . حالا بین اون دوتا چه گفتگویی شده بود خدا عالم. کسی نمیدونست . من هم جسته و گریخته با زرنگی از زبون پروانه که دختر خاله ام میشد یه چیزایی  بیرون کشیده بودم...امیرعلی مدت پنج سال رفته بود غربت و تا میتونسته پول جمع کرده بود و تا اومد اولین کاری که کرد  رفتن به خونه ی پدر پروانه بود و چون در این مدت پسر عمو هم با یه دختر دیگه قرار و مدار گذاشته بود . کارها بر وفق مراد امیرعلی پیش رفته بود.
هر چند مردم فقط بلدند بشینند و پشت سر این و اون بد بگن..یکی میگفت: معلوم نیست این مدت کجا بوده؟       اون یکی میگفت: خوب زندون بوده  لابد رفته بوده دزدی.. و باز یکی دیگه ادامه میداد: اخ که پدر عشق و عاشقی بسوزه . ادمو به هر کاری وادار میکنه. در حالیکه هر کس چیزی میگفت . پینه ی دستان امیر علی حکایتی دیگر داشت ... تازه مهندسی هم که باهاش کار میکرده براش کادویی یک اسب خرید  . باور کنید از همین اسبهای مشکی که جلوی سرش به سفیدی میزد اونقدر خوشگل بود که همه حسرت داشتنشو میخوردند.

ولی همیشه کارها طبق خواسته ی ماها پیش نمیره و خدا همیشه ماهارو امتحان میکنه.. این بار هم نوبت امیرعلی بیچاره بود. بعد عروسی رنگ پروانه زرد میشد مثل زرد چوبه.. امیر علی بد بخت هر چه داشت و نداشت خرج پروانه میکرد تا خوب بشه . ولی پروانه حالش روز بروز بد تر میشد که خوب نمیشد.هیچی از بد هم بد تر میشد و جحرفهای در گوشی اهالی و پچ پچ زنان امون هردوی اونهارو بریده بود .اون شب همه خونه ی امیر علی جمع بودند سالگر ازدواجشونو امیر علی به اشنایان نزدیکش شام میداد . مثل همیشه همه بودند و پروانه ی نحیف و لاغر و رنگ پریده به پشتی تکیه داده بود و امیر علی  واسه اینکه پروانه احساس کسالت بیشتری نکنه مدام حرف میزد و اسمون وریسمون بهم میبافت تا پروانه بخنده. هر گاه لبخندی روی لبای پروانه ظاهر میشد گویی امیر علی نفس تازه میکرد و مدام چشم تو چشم پروانه بود . انگاری با نفسهای پروانه زندگی میکرد.ولی همه میدونستند که پروانه خوب نمیشه . و منتظر بودند که ببیند این بار دکتر چه گفته..
خلاصه همه ازین نقش بازی کردن امیر علی خسته شده بودند تا پدر پروانه گفت" ببین امیر علی خودتو گول میزنی اشکالی نداره من و مادر پروانه میخواهیم ببینیم این بار دکتر چه گفته؟ راست و حسینی...
امیر علی ناگهان به سرفه کردن افتاد . یادم رفت بگم امیر علی پدر و مادرشو تو بچگی از دست داده بود و نزد داییش بزرگ شده بود خدا بیامرز بعد رفتن امیر علی دق کرده و مرده بود.
-- جون داییت امیر علی راستشو بگو
- چشم عمو .. راستش این دفعه دکتر گفت: انگاری معجزه ای رخ داده و حالش از قبل بهتره . اما  باید بتونی داروهاشو تهیه کنی . درسته خیلی گروونه و کمیاب و لی باید تهیه کنی . من قول معجزه نمیدم اما واقعیت اینکه که این داروها واقعا نتیجه بخشه ..حالا مونده ام که این داروها رو با چه پولی تهیه کنم . همه می دونید که طی این مدت هر چه داشتم و نداشتم خرج دوا و دکتر پروانه شده و حالا دست وبالم تنگه . دکتر میگفت فقط میتونی این داروهارو تو ناصر خسرو تهیه کنی چیزی بالای سه چهار تومن. کلی امپول و قرصه. مونده ام از شماها چه پنهون . نمیخواستم بگم که یه وقت خدای ناکرده فک کنید میخوام ازتون تقاضایی بکنم و عمو وادارم کرد که حرف بزنمو.
سکوت سنگینی بر مجلس مهمانی سایه افکنده بود برای مدتی کسی نمیتونست حرفی بزنه همه اگه کمک میکردن بزور صد هزار تومن میشد ولی اینهمه پول..
پدر پروانه گفت : من میتونم اون چند تا گوسفند . بفروشم و چیزی حدود هفت هشت هزار تومن کمک کنم و با این حرف سکوت مجلس شکست و هر کس مقداری رو که میتونست کمک کنهبه امیر علی قولشو داد. با یه حساب سر انگشتی معلوم بود که نمیشد اونهمه پول جمع کرد . ارباب .. نه اون اصلا به یک رعیت کمک کنه که چه بشه؟؟؟؟؟؟؟؟ هزار تا پروانه و امیر علی براش حکم مهره ی شطرنج داشت که میشد جابجاش کرد و عوضش کرد و اب هم از اب تکون نمیخورد.

صبح قبل از طلوع افتاب همه ی اهالی رفته بودند تا در بازار اجناس بدرد بخورشونو به پول تبدیل کنندو همگی سر ظهر دم در خانه ی امیرعلی حاضر بودندوتاکمکهای خودشون را تقدیم کنند.

امیر علی رفت شهر . یک روز دو روز ده روز و همه ی اهال چشم براه بودند و از  همه بیشتر پروانه نه بخاطر دارو ها . نه تا حالا سابقه نداشته امیر علی بیشتر از دوروز جایی بمونه.

بیچاره مدام اشک میریخت .. اما امیر علی برگشت دم غروب پائیز. چهره اش غروبی غم انگیزتر داشت و حرف نمیزد پای چشماش گود افتاده بود . گویی تو این مدت غذا نخورده باشه.
بازهم اهالی هر کدوم داستانی و حکایتی داشتند

- حتما دروغ گفته و رفته با پول تو شهر خوشگذرونی کرده

- شایدم زمینی چیزی خریده . امروز فرداست که این زن مریضو ول کنه وبره

---حتما با پولا ی ماها تدارک خرج عروسی رو دیده.........
اما این وسط کسی جز پروانه شکستن بیصدای امیر علی رو ندید. و فقط پروانه شنید که امیر علی گفت: پروانه با این پولا حتی نتونستم یکی ازین امپولها رو تهیه کنم . این چند وقت رو تو ناصر خسرو  روز و شب  به دنبال  ادرسی بودم که دکتر بهم داده بود پیداش هم کردم .کارم فقط خواهش و التماس بود . اما اون غیر ناسزا چیزی بلد نبود . یا باید می کشتمش  . یا دست خالی بر میگشتم . پروانه من باید چه کار کنم ؟ بر گردم و کارو یکسره کنم . یا بشینم و اب شدن شمع حیاتت رو نظاره کنم؟