نگار من خدا

تو نگاری که مرا عاشق و دیوانه کنی
باده بر دستم دهی راهی میخانه کنی
بزم عشق بر پا کنی با من دیوانه ی مست
اشنا با من لب ساقی و پیمانه کنی
شعبده بازی کنی با این دل مسکین  من
گه مرا عاقل گهی مجنون و دیوانه کنی
من همه سوز و گدازم در فراق عشق تو
گه مرا شمع و گهی در عشق پروانه کنی
همتی مردانه کن من از جهان بریده ام
رو مرا سرمست ازین باده ی مستانه کنی
اتش عشق تو در دیر مغان افتاده است
تو بسوزان مرا کین عشق افسانه کنی
--