تو نگاری که مرا عاشق و دیوانه کنی باده بر دستم دهی راهی میخانه کنی بزم عشق بر پا کنی با من دیوانه ی مست اشنا با من لب ساقی و پیمانه کنی شعبده بازی کنی با این دل مسکین من گه مرا عاقل گهی مجنون و دیوانه کنی من همه سوز و گدازم در فراق عشق تو گه مرا شمع و گهی در عشق پروانه کنی همتی مردانه کن من از جهان بریده ام رو مرا سرمست ازین باده ی مستانه کنی اتش عشق تو در دیر مغان افتاده است تو بسوزان مرا کین عشق افسانه کنی -- |