امروز نمایشگاه تینا بودیم
با مریم و احسان و مینا بودیم
احسان برادر دوستم مریمه
ابروشو برمیداره تیغ میزنه
موهاشو گاهی میکنه طلایی
منکه ازش بدم میاد خدایی
حرف میزنه درست مثل دخترا
با فیس و افاده و ناز و ادا
یواشکی با مینا گاه میخندیم
تا میبینه فوری لبو میبندیم
درسته که اون داره فوق میخونه
در مورد نقاشی چه میدونه؟؟
اقا داره نقد میکنه حسابی
حرف میزنه این بار خیلی کتابی
تینا چشاش از کاسه بیرون زده
مینا چشمک میزنه..یعنی بده..
رو میکنه به من میگه این احسان
شما هنرو نمیگیری اسان................
مینا یواشکی میزنه به پام
احسان دعوتمون میکنه به شام
مریم ز خوشی میپره رو هوا
میگه احسان نکرده ازین کارا
من نمیتونم بیام ....ببخشید
امشب میاد خونمون عمه مهشید
مریم میدونه بهونه میارم
حوصله ی این احسانو ندارم
ابروهاش از دخترا نازکتره
ابروی پسرارو میبره