شوق
مرا خواندی
ازخود گذشتم
برای دیدنت اماده گشتم
توشه ی ره برداشتم
اندک بود... برای دیدارت کافی نبود...
انتقدر در شوق رسیدن بودم
انتقدر تشنه ی وصالت بودم
یادم رفت از کدام را ه باید می امدم...د
و دوباره مرا خواندی.. صدایت  مشعل راهم شد..
دستانم خالی و ره توشه ی اندک
اما دلم لبریز از عشق تو..
و نهال ارزویم قد میکشید برای دیدارت..
گذشتن از ره پر خطر  با دستان خالی نا ممکن مینمود
ایستادم.. تردید کردم.. نا امید میشدم...
دوباره مرا خواندی..
اشتیاق در صدایت موج میزد..
تصور دیدنت.. دیدن لبخندت.. انتظار رسیدن به تو...وشعله های سرکش عشق..
راه را برایم هموار میکرد..
من راه را شتابان میپیمایم
هنوز مسافرم..مسافر کوی تو...
مرا هر لحظه بخوان
صدایت ارامش وجودم است
و شعله های قلبم در اشتیاق تو...
برای دیدنت لحظه هارا میشمارم
معـــــــــــــــــــــــبود من