تو اتوبوس نشسته بودم دیدم یه خانوم زل زده وداره نگاممیکنه. هی سرموپایین انداختم . سعی کزدم بیرونو نگاه کنم. جلوی اتوبوسو با عرض شرمندگی نمیشه نگا کرد. چون یه وقت میبینی چشت میفته تو چش یکی و خر بیار و باقالی بار کن(اصلا نمیدونم این واسه چیه گاهی شنیدم گفتم) همینجوری که زوم میشن وای به اینکه خدای ناکرده نگات با یکی تلاقی کنه(استغفراللهوو).. بعله خلاصه اینکه مهتابم متوجه شد و یواشکی زد زیر بازوم ودر گوشم گفت: خدا بده شانس باز یکی دیگه ازت ادرس میخواد.. بذار از ماشین پپیاده شیم باید ببینم چکار میکنی؟ خانومه متوجه شد که پاک کلافه ام کردوواسه همین در کمال ارامش و با لبخند ملیحی گفت:دانشجوی کدوم دانشگاهید.. اقا اونقدر سرخ و سفید شدم .. احساس کردم گونه هام داره میسوزه و در حالیکه سرم پایین بود گفتم: دانشگاه الزهراع و صندلی کنار دستش خالی شد.وبا دستش اشاره کرد که برم بغل دستش بشینم و اما مهتاب خودشو انداخت رو صندلی و گفت: زهرا سرش گیج میره برعکس نمیتونه بشینه --خوب پس این زهرا خانومه... ----اره خوب منم مهتابم.. البته این جوری نگاش نکنین ازون خرخوناس ----میدونم برام تعریف کردن.. -- تعریف کردن؟ منظورتون چیه؟
--- هیچی بازم سوتی دادم.. بعد اینهمه سفارش.. ببین دخترم.. اتوبوس نگه داشت و من پیاده شدم و مهتابم در حالیکه میدوید پشت سر من پیاده شد//..-- -- بابا معرفت.. مثل اینکه داشتیم حرف میزدیم.. اخرش بدبخت میشی صب کن کی بهت گفتم.. خودت به جهنم.. یه کم به فکر من باش... .. و بارون نم نم میبارید ..و تا خونه یه ایستگاه دیگه باید پیاده میرفتیم.. ---------------------- |