بهار

هنری - طنز- شعر و.........

بهار

هنری - طنز- شعر و.........

عرفانی

به امید نگهت بر در میخانه شوم
ز شوق وصل تو لب بر لب پیمانه شوم
اتش عشق تو سوزدهمه ی هستی و جان
ز سر مهر تو ای دوست چو پروانه شوم
تار زلف سیهت را همه دنیا ندهم
چو کنم یاد تو و زلف تو دیوانه شوم
عمریه مست و خمور ان دو چشمان توام
گرتو یادم نکنی ز خود بیگانه شوم
تا به کی درد فراق تو کشم باده بدست
هجر کم کن که فدای توی جانانه شوم

یه کم طنز

گفتمش با من بمان که من گرفتار توام
خنده ای زد که برو در پی ازار توام
گریه کردم صنما رحم نما بر دل زار
گفتا بی ثمر است گریه که بیزارتوام
بشکست این دل مارا و برفت با دگری
لیک دل در پی دلدار که بیمار توام
دست در دست رقیبم .مرا خوار نمود
غافل از دل که بگوید من وفادار توام
کاش میگفت بمن بار دگر هستی من
که هنوز عاشقم و بنده و دلدار توام
ارزوییست محال تا ببرم من لب گور
تو نگویی ولی داد زنم یار توام

قدسیان

قدسیان را غم فزونست خدا
رخصتی وقت اذونست خدا
 اخرین سجده ی نور نبوی
دل زینب نگرونست خدا

لشکری اماده گشته چند هزار
میرود خون خدا به کارزار
میکند زینب از دور نگاه
میخورد اسبی زمین در ریگزار

میدودگه سوی خیمه باشتاب
گه زنندش تازیانه با عتاب
حیدر ثانی اسیر گردیده است
افتابا تو دگرهرگزمتاب

دختری پاهای او تاول زده
صورتش یاس کبودپردرده
میکند ناله ز جور ظالمان
منتظره تا که بابابرگرده

میشود بانوی شام و ماندگار
میبرد یاس کبودی یادگار
چون شبیه دختر پیغمبر است
همچو  او میره سوی پروردگار

خطبه های حیدری اید به گوش
شربت شیرین حق را می بنوش
هرچه دیدم بود زیبا و نکو
در تولی علی  ایدل بکوش