بهار

هنری - طنز- شعر و.........

بهار

هنری - طنز- شعر و.........

علی(ع)


نان و خرمایی دگر در کار نیست
دوستدار  کودکان بیدار نیست
خفته بر بستر  علی خونین سر
تشنه تر ازو تشنه ی دیدار نیست
گاه می نالد وگه بیهوش می شود
گوئیا شیر خدابیمار نیست
چاه منتظر تا بشنود درد دلش
حیدر اماقادر  به هیچ گفتار نیست
 یا د  اورد کربلا و  زینب و عاشورا
گوش اعراب تشنه ی پندار نیست
عدل یعنی خشت غصبی را بیار
صد هزار گفته چو یک کردار نیست
زینت گردن چو ز بیت المال بود
فرق بین اهلش و اغیار نیست

چو بگفتش فزت  برب الکعبه را
درپی انتقام و ازار نیست
اسمان تا ابد خون گریه کن
 صوت مناجات علی در کار نیست
 مسجد کوفه پر ماتم و سکوت
عاشقی چو علی در بازار نیست

زن عمو

--
مهمونی که میخواستیم بریم .زیاد رسمی نبود تقریبا یه مهمونی خونوادگی بود . اما من ویکی از بچه  رفتیم میدون هفت تیر و میدون ولی عصر.. واسه خرید مانتو و کیف و روسری و ازین خرت و پرتا..
زیاد اهل گشتن نیستم۲-۳ تا مغازه رو که سر زدیم .یک مانتوی شیری با روسری و کیف خریدم. مونده بودم کفش چه بخرم که ....؟

به ندا گفتم : بریم ندا خسته شدیم ...عصری میرم و با مامان یا زن عموم میخرم . خوشبختانه همینکه خونه رسیدم عموم اینا خونه ی ما بودند. زن عموم از مانتویی که خریده بودم خوشش اومد و پیله کرد که  با عموم برند و بخرن .. از اونجایی که عموم ادم شوخیه . رو کرد بهش و گفت: خانوم خودت که نصف شبی حالا این ماتنو رنگ روشنو بپوشی  یه وقت برقا برن . اوموقت مردم نمیگن این روحه

صورتت که قابل تشخیص نیست حالا با این مانتو وروسری مردمو زهر ترک کنی . اونوقت یکی این وسط از ترس افتاد ومرد جوابشو کی میبخواد بده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بیچاره زن عموم  هیچی نگفت . چون اگه ادامه میداد عموم یه چیز دیگه بارش میکرد و اینجا بود که مدافع سر سخت زن عموم وارد میدون شد. مامانیم و رو کرد به عمو جونم وگفت: خان داداش شمام که همش به این بیچاره گیر دادید. خوب چکار کنه خدا اینجوری خلقش کرده. ترو خدا غریبه... اذیتش نکنید خدارو خوش نمیاد...   دلشو نشکنید

و بالاخره عموجونم راضی شد که زن عموم یه خرج رو دستش بذاره..
--

یادت

 

می نگرم بر دریا موج از پی موج روانست
و چه صمیمانه برای هم جشن مرگ میگیرند
و ساحل با بیرحمی تمام لاشه هارا به دریا تحویل میدهد
مرگ اغازیست برای پیوستن و یکی شدن دوباره ی موج و دریا
نمیدانم  چراجای پایت را هیچ موجی پاک نمیکند
انجا که میزسند اهسته خودرا به ساحل و صخره ها می کوبند
و گردو غبارش میشویند
و  بر جای پایت طواف میکنند
تازه میفهمم
من چه بیهوده می کوشم یادت را از قلبم پاک کنم