من رفتم تا انتهای فضای بیکران
تا سلولهای بی نام و نشان
تا خاطره ی موج بر ساحل قلب
حقیقت ابی بود چون اسمان
پر شور چون بازی شاپرکها
و لباس حقیقت پر از نور بود و صداقت
و با پنجره ی قلب بازی می کرد
و دیدم چشمانی که طراوت باران داشت
و نگاهی که چون شبنم تر بود
و دستانی دیدم که می نویسد
از خیابان و سادگی...........
و سایه های لرزان................
و گاه می چیند گل احساس
ز باغچه ی بلوغ.................
و پاهایی که به دنبال حجم انتظار می رود
و زخمهایی دارد ....................
بوسعت دوست داشتن
و چه شیرین است............................
سلام
بوسعت دوست داشتن
و چه شیرین است
وب جالبی داری
موفق و خوش باشی......
سلام
همیشه به من می گفت زندگی وحشتناک است ولی یادش رفته بود که به من می گفت تو زندگی من هستی روزی از روزها از او پرسیدم به چه اندازه مرا دوست داری گفت به اندازه خورشید در اسمان نگاهی به اسمان انداختم دیدم که هوا بارانی بود و خورشیدی در اسمان معلوم نبود شبی از شبها از او پرسیدم به چه اندازه مرا دوست داری گفت به اندازه ستاره های اسمان نگاهی به اسمان انداختم دیدم که هوا ابری بود وستاره ای در اسمان نبود خواستم برای از دست دادنش قطره ای اشک بریزم ولی حیف تمام اشکهایم را برای بدست اوردنش از دست داده بودم
منو تنها نزار رو قلبم پانزار
Oooo..............
.(__)...oooO....
../ (....(__)......
.../_)...) ........
........(_.........
Oooo..............
.(__)...oooO....
../ (....(__)......
.../_)...) ........
........(_.........
Oooo..............
.(__)...oooO....
../ (....(__)......
.../_)...) ........
........(_.........
موفق باشی
سلام
خیلی قشنگ بود . مثل همیشه
موفق باشی