- گفتم با بارش اولین برف زمستانی غمهایم را رنگ سپیدی خواهم زد مدتهاست که هر روز برف میبارد راستی میدانی چندمین برف زمستان است؟ من فراموش کرده ام اما هنوز چیزی در دلم سنگینی میکند و رنگ غمهایم هنوز تیره تر از شبست من غم غریبی دارم غم کودکی که پدرش را هرگز لبخند به لب ندیده است غم کودکی که هنوز جای دست پدر گونه اش را می ازارد و غم کودکی که هیچگاه نگاه پدر را ندید پدری که همیشه شرمسارکودک خویش است
قلم زیبایی داری با اجازه لینکت کردم ....
------------------------------------------------------------------
دهانت را می بویند:
مبادا که گفته باشی دوستت می دارم
دلت را می بویند
روزگار غریبی است نازنین،
سلام خوبی؟
ممنون که سرزدی
ادما اگه دیگران وخودشونو ببخشن از درون به صلح میرسن
همین جوری گفتم.
قشنگ وبااحساس مینویسی. سربلند باشی