دوستی می اید از کهکشانها همره شب
کوله بارش پر است از بهار جاودان با نسیم بوی بهار هدیه میدهد
گلها مجذوب شده دوباره زندگی را قسمت می کنند
صدای مر غان عاشق گوش را می نوازد
ابرها همره باد به رقص در امده اشک شوق می بارد
زمین سیراب میشود ازین همه شور و سرزندگی شب کم کم تبخیر می شود
از روزنه ای سپیده سرک می کشد زمان اواز جاودانگی می خواند
--این پلهای عابر پیاده عجب چیزای قشنگیه واسه تماشاکردن
یکی نیست به این شهرداری بگه اقایون خودتون تا حالا جند بار ازین مارپیچا بالا رفتین
باز این پله برقیا خوبه البته اگه خدای ناکرده خراب نشه
من خودم که ترجیح میدم از پل عابر استفاده کنم ولی گاهی این دوستام( دوستی که خوشش میاد از اتوبان و خیابون رد شه بدون استفاده از پل عابر نصیب گرگ بیابونم نکنه) حالا ما چی هستیم که اکثر دوستامو یا عاشق سرعتن برعکس من ترسو... یا دل و جرات بیشتری دارن و مثل من بچه ننه و لوس نیستند....و شجاعند) اینو خدا میدونه
کاش شهرداری تموم پل هارو پله برقی بذاره.. خوب اسانسورهم باشه بد نیست( خوب دیگه حالا ما یه چیز گفتیم جدی نگیرید)
اخه گاهی وقتا این پیرزنا میترسن از پله برقی استفاده کنند اسانسور باشه بد نمیشه والله( مثلا)
در این ساحل زیبای خاموشی وحشت و تاریکی را سر میبرم
موجها با همبستگی میخندد و فریاد کشان از شوق
سوی ساحل می شتابند