بهار

هنری - طنز- شعر و.........

بهار

هنری - طنز- شعر و.........

نگار

-------------------------------------------------
گویید به یارم دلبرم
ان نازنین مه پیکرم
دلو دینو دادم به باد
دل پاره کجا برم

 رخ کرده ای پنهان چرا؟
بازی با دل بینوا
لطفی بکن نامم بخوان
با من همیشه اشنا


من لاله ی خونین دلم

تویی حلال مشکلم
مرا زخود مران .بخوان

تونوری و من ا ز گلم

دردم هزاران صد هزار
تویی طبیب من بیقرار
قصد جانم را کرده ای
تو صیادی. منم شکار

پروانه ام در اتشم
ز دوریت درد میکشم
شوق دیدارت کرده ام
رحمی .بر این دل ریشم

من از نگارم دلگیرم
ز دنیای شما سیرم
ترسی ز دشمن ندارم
بی عشق یارم میمیرم

والله عرفانیه

الکیییی

خرم اندم که همصحبت مجنون گردی
گوئیا صاحب ان ثروت قارون گردی
سبزه چون بر دمد و بوی بهاری اید
چو زنی قهقه و عاشقی افزون گردی
یار بینی که فکنده است همه جا تیر نگاه
زین همه لیلی عاشق جگر خون گردی
چو بخواهد یار عزم رفتن بکند
دیوانه شوی .. زعقل بیرون گردی
او رود با دگران و بمانی تنها
زینهمه محنت و دردچه محزون گردی

مادر عیال


تازه کشفی جدید کزده ام.. همینطوری مفت و مجانی میخوام زحمت سالها فکر و خلاقیتمو بهتون بگم..
اقا اگه میخوایید عیال دوستون داشته باشه و مادر زنتون واستون غش کنه و چپ و راست ازتون عیب و ایراد بنی اسرائیلی نگیره
بگم چه کار باید بکنید؟
باشه میگم.. اولندش که بگم مادر زن بنده چش دیدن منو نداشت تا همین سه چهار ماه قبل .. اما حالا مدام زنگ میزنه و میخواد با غلومتون اقا محسن که بنده باشم صحبت بکنه و هفته ای دوبار هم برا شام با خونواده مارو رستوران میبره و کادو  هم که جای خود
رمز موفقیتم چیه؟
اقا این مادر خانومی بنده همچین یه خرده پیر تشریف داره.. اقااما اصلا به رو مبارکش نمیاره.. کفش میخره لباس میخره.. دقیقا مثه همین دخترخودم هانیه. رنگ سال.. نه سال چیه بگو ماه..ازین ات و اشغالا اونقد به خودش میزنه که من گاهی یادم میره پوستش چه رنگیه و چشاش چه شکلیه
خلاصه بگم براتون سه چهار بار هم داده پوستشو کشیده اندو منم مدام بهش میگفتم: اخه خان جون اینکارا واسه شما خوب نیس
یا مدام به لباسش گیر میدام یا ارایشش..
دقیقا تا من اینکارارو میکردم اونم دخترشو تحریک میکرد و خانوم سه چهر روزی میرفت خونه ی عیال.. نه که بدم بیاد .. اما خوب این بچه مدام گریه میکرد..منم ذلم کباب میشد.. حاضرم دنیا نباشه اما دخترم ناراحت نشه..اونروزم عیال به قهر رفته بودو هانیه ناراحت نشسته بود و اروم اشک میریخت.. علیرغم میلم گوشی تلفنو برداشتم و شماره مادر عیالو گرفتم..
--الو سلام مادر جون شمایید
-سلام .. خودمم
اقا ایندفعه نرم باهام صحبت کرد..
-- مادر جون میشه با حسنا صحبت کنم..اخه این طفل معصوم مدام بهونه ی مادرشو میگیره
----مادر جون میدونید که هانیه چقد شمارو دوست داره . نذارین ازتون دلخور بشه
اقا بین جمله هایی که داشتم میگفتم یه هویی ازدهنم پرید صداتون چقد جوونتر شده.. دیدم دارم گند میزنم زودی حرفمو اصلاح کردم و گفتم: ماشاالله خودتون که جوونتر از حسنا هستید
-- چی گفتی اقا محسن؟
و مندوباره جمله رو تکرار کردم با ترس و لرزو تو دلم گفتم: بدبخت شدی اقا محسن حالا میفهمه که داری طعنه میزنی و روزگارتو سیاهتر ازین میکنه.. اما برعکس مادر عیال گفتک حالا که هانیه بی تابی میکنه.. خودم الان میلرمش
و من تازه دوزاریم افتاد و این تعریفها کماکانادامه دارد . دیگه از قهر عیال خبری نیست و مادر خانوم بنده هم حسابی منو تحویل میگیره.....