-
چه میدونم
جمعه 30 شهریورماه سال 1386 16:29
دید یکی عاشق در ویرانه ای جرعه جرعه سرکشد پیمانه ای گهگاهی اشک می ریزد جوان گه بر سر میزند مویه کنان گه ترسیم میکند نقش ونگار گه صدایش می زند او نام یار مانده بود سرگشته در احوال او گشت نزدیک تا کند او جستجو گفت:ای مردعاشقی ..مجنون شدی عاشق که گشته ای تو بیخودی کی ..سزاوار چنین عشقی بُوَد دل به مهرش عشق بازی می کند...
-
صاحب خونه
پنجشنبه 22 شهریورماه سال 1386 16:04
زنگ زدم به سرور گرامی وعرض نمودم خدمتشون که شام درست نکنند .چون میخوام ببرمشون بیرون و براشون یه شب بیاد ماندنی رقم بزنم..بیچاره عیال که به عمر زندگی مشترکمون ازین خوابها هم ندیده بود با هیجان زاید الوصفی که در صداش بود گفت: آتقی خیر انشا الله.. گنج قارون پیدا کردی یا مساعده گرفته ای..؟ نکنه توبانک برنده شدی؟ حتما ارث...
-
گرونی
پنجشنبه 22 شهریورماه سال 1386 15:42
به من چه میوه ارزونه..گروونه به من چه ز ترافیک دلت خونه به من چه کارت سوختت ته کشیده به من چه. چه جوری خونه خریده؟ به من چه رمضونه.جیبت خالی به من چه مرغ نداری تو به سالی به من چه رنگ ماهی رفته یادت به من چه میشوی اخراج ز کارت به من چه وسط ماه پول نداری به من چه ارزونی گشته فراری به من چه وام نمیتونی بگیری به من چه...
-
آتقی
پنجشنبه 22 شهریورماه سال 1386 15:40
حلول ماه مبارک رمضان مبارک از فرمایشات اتقی حالا فکرشوبکنید میخوان کنکوروحذف کنن..این بسیار عالیه .. البته برای عده ای که ای کیوی بالایی دارند مثل خودم(اتقی) .. اما خوب همه که اینجوری نیستند بعضیها هم ای کیویی در حد جلبک دارن(مثه من)..برن دانشگاه ..اینجا البت پارتی بسیار معقوله ی پسندیده و بجا و قابل استفاده می باشد.....
-
جدی نگیرید
چهارشنبه 14 شهریورماه سال 1386 14:23
گفتی که عاشق شدی ومنم دلم اونجا شکست از سر راهت برفت کنار ..اون دوردورا یه جا نشست رنگ از رخش پریده بود.. باور نمی کرد کم و بیش انگاربه اخر رسیده ..نمونده راه پس وپیش بارون اشکاش می بارید..دلش اروم نمی گرفت ارزومیکرد تو دلت جاشوکسی نمی گرفت اما ترومیدید که با رقیب داری میری سفر فقط دعا میکرد سفر.. باشه برایت بی خطر...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 شهریورماه سال 1386 21:58
از پشت ماه نقره ای از هزاران ستاره که در خلوت شبت عبور میکنند وتودزدانه نگاهشان میکنی و با نورشان خیال می بافی و به سپیده میدهی به تو سلام می کنم.. تا بدانی ارزویم بودن توست در هجوم بی امان لحظه هایی که زود گذرند و مرا در میان اینهمه وهم رها می کنند..
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 شهریورماه سال 1386 21:56
نیست..منومیگی بند دلم پاره شد وبه تته پته افتادم وگفتم : نه مادر به جون شما اصل اصله بذار بببینم کاغذ خریدشو کجا گذاشتم.منو میگی سرخ و سفید میشدم و کاغذدر هیچ کجای جیبهای بنده پیدا نمیشد اخرش گفتم :مادرجون گمونم تو مغازه جا گذاشته ام شما اونو بدینببرم تا کاغذ خریدشو بگیرم و بیام.. --نه بهتره مامانم باهات بیاد..اقا...
-
طنز
دوشنبه 12 شهریورماه سال 1386 21:55
اقا جدیدا این آتقی ..از اجداد بسیار دور فامیلهای سببی پدران چندین نسل ما قبل تاریخمان میباشد بد جوری خودشو درگیر سیاست کرده.و کلی ادعا داره..این جملات ایشون است که می فرمایند باید با اب طلا نوشت.. از افاضات آتقی اقا تازه که باز نشسته شدم گفتم یه کاره نیمه وقت پیدا کنم تا از شر غرغر های عیال راحت بشم وچشمم به جمال بی...
-
خان جون
شنبه 10 شهریورماه سال 1386 20:24
بیچاره مادر مادر بزرگم (خوب اونقد بچه ی خوبی بوده که مامان و باباش بهش گفتند الهی پیر شی و عمرت طولانی) ..هنوز فک می کنند که تو دوران سی -چهل سال قبل زندگی میکنه..اخه یه خرده گوشاش نمیشنفه..یه کوچولوهم چشاش کم سو شده(البته یه ذره بیشتر)..اصلا تلویزیونم نگاه نمیکنه.. به قول خودش میگه دجال همینه.. راستش منم کنجکاو شدم...
-
سرا
شنبه 10 شهریورماه سال 1386 20:24
یار مرا ز خود مران.عاشقم وهوس مدان زانهمه اتش و شرر.. سود بود نی که زیان یار رخ خویش نمود....فاصله بسیار چه سود من بوصال دلخوشم...عقل مرا چسان ربود یار بیا بنده منم.... زغیر تو دم نزنم.. کار من از جنون گذشت..روح برفته از تنم ان خط وابروی ترا...کمند گیسوی ترا... نکشیده نگار گری..دوچشم اهوی ترا یار به من نظر نما..با...
-
جان
شنبه 10 شهریورماه سال 1386 20:23
عشق را تفسیر کرده هر کَسی در کوی عاشق مباد خار و خَسی هرکودر کار عشق دل باخته یا به هجرش در فراقی ساخته نام عاشق بر تنش زیبنده نیست غیر عشق اوکَسی را بنده نیست انکه میگوید ز لیلی قیس نیست وانکه رامین را بخواند ویس نیست در ره لیلی بیابان خانه است زینهمه نعمت به تن یک جامه است در ره عشقش ز جان باید گذشت زین همه دنیای...
-
میلد مهدی عج مبارک
سهشنبه 6 شهریورماه سال 1386 20:46
شقایق سرشو بالا اورد ارامو اهسته نگاه تبدارش رادر وجود اسمان ریخت..وگفت: زمان موعود نزدیکه..مادرم برایم از مادرش نقل کرده بود.. و قطره ی اشکی ز سر شوق از گوشه ی چشمش بر خا ک غلتید قطره ی اشکش دشت رو سیراب کرد ویکی یکی گلها چشمانشا ن را باز کردندو پرسیدند .: چه خبره ما احساس تشنگی نمی کنیم.. اه چه لحظه ی قشنگیست نسیم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 شهریورماه سال 1386 20:42
ای بلبل خوشخوان به خراسان سفری کن بر گنبد زیبای حریمش نظری کن یک دم تو بیاسای به ایوان طلایش با یک نظرش دفع هزاران خطری کن مشکل خویش ببر بر حرم شاه همام با امید نظرش زندگیت را سپری کن او سخی است و کرم بر همه عالم دارد سند دل بنامش زن و قطع دگری کن چون دور حرم گشتی و باز امدی اینجا ما دست به دامان تو مارا خبری کن تو...
-
بابابزرگ
یکشنبه 4 شهریورماه سال 1386 22:21
اقا رانندگی من توفک وفامیل مثل شده بود .. نه جونم اشتباه نکنید ..تو تصادف کردن وبد بیاری.. یعنی بیاد نداشتم که برم ماشینو بیمه کنم و کوپن داشته باشم با اجازتون همه رو خرج میکردم گاه به فک و فامیل هم رو مینداختم دیگه مونده بودم چه خاکی بریزم تو این باغچه که گلاش سریعتر رشد کنه.. اخه اونروزم باغبونمون میگفت باید خاک...
-
دوش
یکشنبه 4 شهریورماه سال 1386 22:20
دوش در خلوت ما یاد توغوغا می کرد یاد ان موی سیه ولوله بر پا میکرد دستم بر قدح و غم به پیاله شستم ورنه هجران تو اهم به ثریا میکرد خوش خیالی بگذشت ز خاطر غمبارم این خیالت چه ها با دل شیدا می کرد هر طرف گلشن رضوان بدیدم تو بُدی مدعی را که خموش.ِزمزمه بیجا می کرد انکه با تیر نگاهش دل ما خون میکرد کاش می امد و خون دل تماشا...
-
نخندی
جمعه 26 مردادماه سال 1386 21:28
بر پرده نشینان حرم صحبت هیچ جفا نیست در محفل عشاق خبری از خطا نیست در بزم خرابات مشو غافل وحیران در عیش خراباتیان جز صفا نیست گر عاشق ودیوانه بدیدی نخندی در کلبه ی دیوانه بجز نور خدا نیست در صومعه و مسجد و دیرم همه یار است در رقص بهر منزل ما جز دعا نیست ما دل به دل ان مه مهپاره بدادیم غافل ز دل سنگ که درو هیچ وفا نیست...
-
برای اویی که خواهد امد
جمعه 26 مردادماه سال 1386 21:27
برای تو یی که چشمانم در حسرت دیدارت ماند میدان که در رقص نرم و لطیف سپیده ی صبح طلوع خواهی کرد حضورت در گلوی زندگی چکیده است میدانم که گرمی رگهایت در تن حیات محسوس است میدانم که می ایی ای افتاب روز بارانی میدانم که دستهایت حریم امن لب پرتگاهم است میدانم زمانی که به ته زندگیم برسم لبخندت غمهایم را می شوید میدانم هستی...
-
طنز
جمعه 19 مردادماه سال 1386 15:31
تقریبا تموم روز اگه کسی بخواد کاراشوتنهایی انجام بده. با حساب ناقص این مخ اکبند بنده ..باید چیزی حدود سی و شش هفت ساعتی در شبانه روز تو صفو دنبال اتوبوس و مسافر برهای شخصی بدویه..حالااگه نمی تونید اینهمه وقت داشته باشید تقصیر خودتونه..ساعتتونوتنظیم کنید ..مشکل ساعتتونه همین..بعدشم یهکره ی دیگه هم بدنیست..چهمیدونم...
-
مبعث
جمعه 19 مردادماه سال 1386 15:30
عید مبعث گرامی باد........... حرا بود و حرا بود و محمد مناجات و خدا و نور واحمد گهی میماند تا یک ماه واندی گهی در طول سال میرفت چندی محل خلوت وی با خدا بود ز غیر رب ز عالم هم جدا بود در ان هنگام علی بیرون غار بود تمام سنگ غار جوشیده چونرود تو گویی کوه هم اواز میخواند زمین واسمان را نور می راند بیامد جبرئیل با دست پر...
-
اینم اینجوریه
چهارشنبه 17 مردادماه سال 1386 19:10
بازم ازون روزایی که شیطون رفته توجلدم..ومیخواد گولم بزنه.. اما من که دم لای تله نمیدم و اصلا باهاش راه نمیام.. صدام میکنه: زهرا .خانوم کوچولو.. ببین باهات کار دارم.. من که به حرفاشم گوش نمیدم..بهتره برم بشینم و یه برنامه ببینم.. کانال یک..وای خدا ..مصاحبه.. کانال دو... سخنرانی.. کانال سه.. اخبار و اگهی رویدادها..کانال...
-
اینه
چهارشنبه 17 مردادماه سال 1386 19:10
..در حالی که گریه امونش نمیداد وبسختی میتونست حرف بزنه.. سرشو بالااورد..تموم پهنای صورتش خیس شده بود واون چشمای درشتش رنگ خون شده بود.خوب نگاش کردم اخه وقتی گریه میکرد چشاش خیلی خوشگلتر میشد..اگه اینو بهش میگفتم حتما از دستم تواون موقعیت خیلی ناراحت میشد سرشو با دو تا دستام گرفتم و توچشاش زل زدم وگفتم: ببین کاملیا...
-
حس
شنبه 13 مردادماه سال 1386 15:50
به نر می رسید مثل نسیم صبحگاهی و من تازه امده بودم برای دیدن نسیم وبازی با امواج دریا روی ماسه ها دستی کشید ماسه ها خندیدند و با ترنم امواج زیر نور رقصیدند قایق ذهنم تکانی خورد دوباره نگاهش کردم همیشه در مسیر تماشا گام بر میدارم بی صدا احساسش را در نفسهایم ا تازه کردم تما شا نبود عبور ثانیه ها را حس کردم گیسوانم در...
-
جین
شنبه 13 مردادماه سال 1386 15:49
- خوب یکی از مزایایی که نپوشیدن لباسهای جین(همون لی)داره اینکه .. شما میتونید مثل مردم هند (زمان گاندی) که لباسهای بافت وطنشونو که از جنس خدا چی بوده(بیسوادیم بد دردیه.. با با .. فاضل..ننویس بلد نیستی..چشم میرم می پرسم ببینم چی بوده؟)می پوشیدند ومیدونید که تودهن انگلیس زدند وپیروز شدند .. خوب حالا شمام واسه خاطر این...
-
علی ع
جمعه 5 مردادماه سال 1386 21:48
تمام روز را منتظر بود ..پشت در خانه نشسته بود وگوشهایش را تیز کرده بود تا مگر کسی در را بکوبد..مادر بارها گفته بود : دخترم امید بیهوده ایه.. هیچکس این در را بصدا در نخواهد اورد.. از صبح نشسته ای افتاب هم غروب کرد و ستارگان به تماشایت امده اند..بلند شو بیا شامت را بخور و بخواب..ما در این شهر غریبیم.. کسی را...
-
علی ع
جمعه 5 مردادماه سال 1386 21:48
سلام بر علی مرد حق مرد دین به لا ریب فیه و عین الیقین به نامی که دروازه ی جنت است به کویش گدایی چه بی منت است به یار فقیران و بیچارگان که خاک رهش سرمه ی دیدگان بهر لحظه او در نماز قائم است درود خدا بر ورا دائم است سلام بر زکاتش بوقت نماز سلام بر دل تنگ او .چاه وراز سلام بر سکوتش که مردانه بود شجاعی که با ترس بیگانه بود
-
برق
شنبه 30 تیرماه سال 1386 21:28
ما اشتباه کردیم ..گفتیم تو تابستون اب و برقو قطع نمیکنند..اقا قطع میکنندکه هیچ.. اصلا مگه مال من و شماست؟ دوست دارند و نمیخوان براچند ساعت شما ازین فراورده های و نعمات استفاده کنید..ها دوست دارید برید شکایت کنید به کی؟ من چه میدونم خوب؟ تازشم اگه زیاد استفاده کنید و همینجوری این نعمات را بیهوده هدر بدید..یه وقت سهمیه...
-
اشک
شنبه 30 تیرماه سال 1386 21:01
من از سفر دل می ایم از سفری بی انتها انجا که اهن را با حرارت میتوان ذوب کرد انجا که مرز رسیدن یک ارزB1زه بی ادعاست انجا که مرواریدها ازچشمه سار عشق و عطوفت سر چشمه میگیرند انجا که زلالی ارزوها با تبسم شکل میگیرد انجا که بی مهری در زندان اسیرست انجا که می توان سبد سبد مروارید هدیه داد فقط باید دلت بلرزه
-
همینجوری
جمعه 22 تیرماه سال 1386 23:04
رویایی بود..زیبا برگها چرخیدند مثل باد شاخه ای اب میخورد باد در موهایم میپیچید و هزاران روز را تماشا می کردم و دستهایت مهر می کاتشت و شبنم بر لب گل می نشست و گل نگاه تووا می شد ..زنده باد بلاگ اسکای با این قالب بهار خوشگلش.. قالب وبلاگوعوض کردم اخه خیلی نازه.تا یه مدتی
-
استخدام
جمعه 22 تیرماه سال 1386 23:02
پوریا تموم مدارکشو زد زیر بغلش و رفت شرکت..نمیدونست با دست پر بر میگرده یا نه پکر میشه.. وارد دفتر اقای رئیس شد..منشی یه دختر خانوم حدود بیست ساله بود و ارایش غلیظی کرده بود اصلا صورتش زیر اون همه پودر گم شده بود..اما روی هم رفته بدک نبود..اصلا به اون چه ربطی داسشت که منشی زشته یا زیبا... اون برای کار دیگه ای اومده...
-
یه چیزی
جمعه 22 تیرماه سال 1386 23:01
تا بحال دل کویری دیده ای؟ با دل خونین بلند خندیده ای؟ تنگ شده دنیا برایت هر زمان؟ بغض در راه گلویت بی گمان؟ چشمهایت منتظر بوده بدر؟ تا مگر ارند برایت یک خبر چشمهایت داشته اند حسرت یار؟ همچومرغی در قفس با دل زار تا بحال روزها برایت ماه شده؟ همدم تنهایی دل اه شـــــــــــده؟ فصلها فرقی برایت داشته اند؟ جز غم و اندوه چه...