-
مهتاب
یکشنبه 27 اسفندماه سال 1385 16:03
مهتاب خم شد و چهره در اب شست لبخند زد و اب را نگاه کرد اب دلش لرزید مهتاب هم اب خنکبود و لطیف مهتاب ایستاد و ایستاد خودش رو در اب میدید اب هم با مهتاب بازی میکرد مهتاب خواست بره اسمون دلش گرفت قلبش لرزید نه برای اب برای خودش که قلبش را درون نهر اب جا گذاشته بود و اب با خود برده بود و حالا شالهاست که مهتاب در اب گم...
-
معرفت
یکشنبه 27 اسفندماه سال 1385 16:02
تو اتوبوس نشسته بودم دیدم یه خانوم زل زده وداره نگاممیکنه. هی سرموپایین انداختم . سعی کزدم بیرونو نگاه کنم. جلوی اتوبوسو با عرض شرمندگی نمیشه نگا کرد. چون یه وقت میبینی چشت میفته تو چش یکی و خر بیار و باقالی بار کن(اصلا نمیدونم این واسه چیه گاهی شنیدم گفتم) همینجوری که زوم میشن وای به اینکه خدای ناکرده نگات با یکی...
-
دلقک
سهشنبه 15 اسفندماه سال 1385 23:06
خیلی ناراحت بود . اصلا حوصله نداشت. چرا مثه یه دلقک باهاش رفتار میکردند. اون که دلقک نبود. درسته که بهره ی هوشی کمی داشت و خیلی چیزارو تشخیص نمی داد اما اون دوست نداشت دلقک باشه..حتی عروسک بودنم دوست نداشت هر اسباب بازی کهنه میشه و واسه سرگرمیه . اما اون اینجوری خوشش نمی اومد. دوباره خودشو تو اینه برانداز کرد. و...
-
دیر
سهشنبه 15 اسفندماه سال 1385 23:05
برای یه بارم که شده تصمیم گرفتم دیر به کلاس برسم.. نه خیر اصلانم حالم خوب بود دوس داشتم یه روز غیر عادی باشم ببینم چه میشه.. خوب ازون جایی که میخواستم دیر برسم و دوس داشتم اون روز تومینی بوس باشم اقا چه کنیم ما ادم خوبی هستیم و قانع..(خوب معمولا اخر برج یا اتوبوس یا مینی بوس) وارد مینی بوس شدم و شکر جایی بود و نشستم ....
-
لاله
سهشنبه 15 اسفندماه سال 1385 23:03
باد خم شد زمزمه کرد در گوش لاله ی خفته باید رفت -من هنوز زندگی نکرده ام اما وقت رفتنه نمیشه یه روز دیگه بهم فرصت بدی؟ اما فرصتها که دست من نیست تو اگه بخوای هم نمیتونی دیگه بمونی -- اما من تصمیم دارم بمونم.. دلم میخواد برای اخرین بار ستاره رو ببینم و ازش خداحافظی کنم.. تموم لاله هاپرپر شدند. اما لاله در حالیکه گلبرگی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 اسفندماه سال 1385 23:49
پرنده رو شاخه نشست ترو ندید قلبش شکست نگاه میکرد بهر طرف با غصه اون چشماشو بست پروانه ای پر کشید زودی بداد اون رسید میگن که اون رفته سفر هیشکی انونو دیگه ندید پرنده دلش تنگ شده دل یکی چو سنگ شده دوستش نداره دیگه باد دوستیها چه بیرنگ شده پرنده پرهاش طلایی اواز میخونه کجایی صداش که دورتر نمیره میمیره اگه نیایی اسمونم...
-
چه
چهارشنبه 9 اسفندماه سال 1385 23:21
به من چه که مادرمیوه گرونه به من چه که خونه بهتر زجونه به من چه که اتو بوس شده ÷ولی به من چه که گروونی شده غولی به من چه که زمین خدا نایاب به من چه که جوونا نیستن شاداب به من چه که چهار صد سال دیگه یه بچه تازه بهم بابا میگه به من چه که پسر حاج عباس داره سه چار کارخونه ی کالباس به من چه که پسر اقا معمار بیسواده داره...
-
عرفانی
چهارشنبه 18 بهمنماه سال 1385 23:10
به امید نگهت بر در میخانه شوم ز شوق وصل تو لب بر لب پیمانه شوم اتش عشق تو سوزدهمه ی هستی و جان ز سر مهر تو ای دوست چو پروانه شوم تار زلف سیهت را همه دنیا ندهم چو کنم یاد تو و زلف تو دیوانه شوم عمریه مست و خمور ان دو چشمان توام گرتو یادم نکنی ز خود بیگانه شوم تا به کی درد فراق تو کشم باده بدست هجر کم کن که فدای توی...
-
یه کم طنز
چهارشنبه 18 بهمنماه سال 1385 23:02
گفتمش با من بمان که من گرفتار توام خنده ای زد که برو در پی ازار توام گریه کردم صنما رحم نما بر دل زار گفتا بی ثمر است گریه که بیزارتوام بشکست این دل مارا و برفت با دگری لیک دل در پی دلدار که بیمار توام دست در دست رقیبم .مرا خوار نمود غافل از دل که بگوید من وفادار توام کاش میگفت بمن بار دگر هستی من که هنوز عاشقم و بنده...
-
قدسیان
یکشنبه 8 بهمنماه سال 1385 19:00
قدسیان را غم فزونست خدا رخصتی وقت اذونست خدا اخرین سجده ی نور نبوی دل زینب نگرونست خدا لشکری اماده گشته چند هزار میرود خون خدا به کارزار میکند زینب از دور نگاه میخورد اسبی زمین در ریگزار میدودگه سوی خیمه باشتاب گه زنندش تازیانه با عتاب حیدر ثانی اسیر گردیده است افتابا تو دگرهرگزمتاب دختری پاهای او تاول زده صورتش یاس...
-
عمه
یکشنبه 8 بهمنماه سال 1385 18:59
خیمه ها میسوزد و من میدوم عمه جان داغ علی رو میبرم عمه جان ابی نمیخواهم دگر از برای اصغر مشکی میخرم عمه جان کجاست عمو و اکبرم تو بگو شلاق نزنندبر سرم عمه جان مرکبمان اخر چه شد پس چرا مارا پیاده میبرند عمه جان دلتنگ بابا گشته ام من دگر هرگز نگویم تشنه ام این همه پای پیاده امدیم خسته ام دنبال بابا گشته ام عمه جان میشنوم...
-
بارش
شنبه 30 دیماه سال 1385 00:01
- گفتم با بارش اولین برف زمستانی غمهایم را رنگ سپیدی خواهم زد مدتهاست که هر روز برف میبارد راستی میدانی چندمین برف زمستان است؟ من فراموش کرده ام اما هنوز چیزی در دلم سنگینی میکند و رنگ غمهایم هنوز تیره تر از شبست من غم غریبی دارم غم کودکی که پدرش را هرگز لبخند به لب ندیده است غم کودکی که هنوز جای دست پدر گونه اش را می...
-
لیلی
جمعه 29 دیماه سال 1385 23:53
دیدم تو اسمونم دارم پرواز میکنم باور کن لیلی راست میگم تو هم بودی اما تو سریعتر پرواز میکردی تو تا خدا من خیلی عقب بودم و راه سختی بود اسمان ابری بود و دل من هم اندکی .. اندک نه . خیلی زیاد شایدم زیادتر از زیاد من به دنبال تو ودر مسیر تو تو راه را نشانم دادی اما من میترسم لیلی میترسم از اینکه نتوانم تاخدا برسم تند تر...
-
خون خدا
جمعه 29 دیماه سال 1385 23:30
من بزرگ میشوم و در هر لحظه از زندگیم عظمت مردی سایه افکنده که دوست و دشمن او را میستایند او خون خداست مردی که خدا با غرور بر شهادتش نزد ملایک افتخار کرد و از خلقت بشر خشنود
-
نرگس
جمعه 29 دیماه سال 1385 23:27
برف به شدت میبارید.. و همه جا سفید پوش شده بود یار علی اومد کنار پتجره و نگاهی به بیرون انداخت و با صدای گرفته ای گفت: خدا بخیر بگذرونه .. اگه امشب دووم بیاری شاید فردا هوا بهتر بشه و راه باز شه و بتونیم بریم.. نرگس در حالیکه به سختی نفس میکشید و صدایش به زور به گوش میرسید با همون صدای اهسته گفت: دووم اوردن دس من...
-
داستان
پنجشنبه 21 دیماه سال 1385 23:39
ببین با زبون خوش دارم بهت میگم به این دختره ی چش سفید میگی مثل بچه ادم سرشو بندازه پایین و و حرف گوش کنه والا هرچه دیدید از چشم خودتون دیدی د . از پشت پرده یواشکی نگاهی به حیاط انداختم و مامانی بیچاره ام .مثل گنجشک داشت می لرزید و مدام اشک میریخت و میگفت:چشم اقا شما عصبانی نشید . حتما قبول میکنه -- کجا قبول میکنه الان...
-
حوصله
پنجشنبه 21 دیماه سال 1385 23:37
چقدر خوبه همه از اتوبوس استفاده کنیم.. اقا در پاکیزگی هوای شهرمون کمک کنیم حالا اگه با ماشین شخصیتون نیایید و از ماشین عمومی استفاده کنید مگه چه میشه؟هیچی درسته یادم نبود که اتوبوسها ی ما سر موقع میان(افعال معکوس) علف زیر پاتون سبز میشه.. خوب اینکه خیلی عالیه.. اخه علف علاوه بر طراوت و شادابی هوای شهرمونو پاکیزه...
-
قیمت
پنجشنبه 21 دیماه سال 1385 23:36
میگم ماشا الله روز بروز قیمت ها میره بالا... دیروز با مامانم رفتیم میوه بخریم.. اونم من ...رانندگی... حالا دل اوناییکه رانندگی بلد نیستند بسوزه.. برن یاد بگیرن تازشم ماشین بخرن..چه میگفتم.. بعله داشتم عرض میکردم حضور انورتون اقا میوه هرچه بخوای قیمت ناقابل.. مثلا اگه میخواهید خیلی با کلاس باشید بی خیال میوه و شیرینی.....
-
شوق
یکشنبه 17 دیماه سال 1385 20:59
مرا خواندی ازخود گذشتم برای دیدنت اماده گشتم توشه ی ره برداشتم اندک بود... برای دیدارت کافی نبود... انتقدر در شوق رسیدن بودم انتقدر تشنه ی وصالت بودم یادم رفت از کدام را ه باید می امدم...د و دوباره مرا خواندی.. صدایت مشعل راهم شد.. دستانم خالی و ره توشه ی اندک اما دلم لبریز از عشق تو.. و نهال ارزویم قد میکشید برای...
-
مولی
یکشنبه 17 دیماه سال 1385 20:57
باز دل در سینه افغان میکند یاد تو دل را پریشان میکند عشق تو جاری در جان و تنم بوی تو دارد همه پیراهنم نام تو درمان درد عالم است مهر تودر جسم و جان عالم است یا علی کعبه به مهرت در گشود نام تو بود انزمان نامی نبود گل ادم را به عشق تو سرشتند یا علی نام تو با خون نوشتند یا علی زندگی با عشق تو کامل شود این دلم بر مهر تو...
-
سرد
جمعه 8 دیماه سال 1385 16:24
هوا خیلی سرده رنگم پریده یکی رو این اتول خط کشیده بی انصافی کرده ضبطمو برده اما کسی انگار اونو ندیده زنگ میزنم پلیس بیاد ببینه علمی ندارم توی این زمینه بعد دوسه ساعتی مامور میاد تا میرسه میگه مشکل همینه بارون میاد زمین خیلی خیسه سمانه زخنده میره ریسه سمانه جون دزدی خنده داره میخندم به اینکه میشی سر کیسه رسیدیم سر...
-
عرفانی
جمعه 8 دیماه سال 1385 16:23
بحرمت چشات قسم دل ازتو بر ندارم بجز زیارت تو فکر دگر ندارم ملامتم بکردند بیخردان بیدل جز ارزوی اومن فکر دگرندارم اسیر محبس تن نگشته ام رهایم بجز منزل جانان سویی نظر ندارم گر که مرا بخوانی یا که مرا برانی قسم به تار مویت دست ازتو بر ندارم ماهی دریای عشق قانع به تنگ ابی؟ مرا زخود نرانی بحر دگر ندارم جمال دلربایت روزگارم...
-
پروژه
جمعه 8 دیماه سال 1385 16:22
یکی از دوستام یه روز بهم گفت : ندا چهره ات همیشه شاده و بشاش. خوش به حالت تو هیچ غمی نداری... من فقط نگاش کردم و بعد خندیدم -- دیدی گفتم.. خوش به حالتـ.. --- میدونی خیلی وقتها بهت حسودیم میشه.. ازینکه خدا تورو اینقدر خوشبخت خلق کرده.. زیبایی . هوش ..مهربونی..(البته همهی اینا تعارفات معمولیه.. والا ما که تو هوش ای کیو...
-
یادت
شنبه 2 دیماه سال 1385 20:27
من یادت را در دریا شستم دریا خروشید امواج از پی هم لغزیدند و غرش کنان بدنبال من به ساحل شتابان امدند افسوس صخره ها بی رحمانه پیکر موجها را شکستند و یادتزیر صخره ها مدفون شد و شب پریان امدند برای دیدن یادتو به صخره ها نزدیک شدند اواز حزین سر دادند و اهشان نسیمی گشت که در تیرگی شب یادت را با خود برد همه جا .... من...
-
نادیا
شنبه 2 دیماه سال 1385 20:26
تازه با نادیا سوار اتوبوس شده بودیم . اول خط که سوار میشی خیلی راحت جا هست و میتونی بشینی و خدارو شکر کنی...که دانشگاه الزهرا اول خطه..از فواید دانشگاهمون... بعد چند تا ایستگاه مخصوصا یوسف اباد خیلی شلوغ میشه....... اونروزم اتوبوس بعد چندتا ایستگاه خیلی شلوغ شد مسافرااز سقف هم اویزون بودند چون رو کف اتوبوس جا نبود....
-
برف
شنبه 2 دیماه سال 1385 20:21
خورشید خانوم پشت کوهها خزید و رفت تا استراحت کنه و برای روز بعد اماده و سرحال بیاد.. سوز سردی تو هوا بود.. بخاری که از نفسهای عابرین بر می خاست مثل دود تو هوا گم میشد دانه های سفید برف رقص کنان بساطشونو روی زمین و بر سر رهگذرها پهن میکردند.وبردرختهای لخت تاجی از شکوفه های سفید هدیه میدادند. و تن پوش سفید قشنگی که...
-
نمایشگاه
سهشنبه 21 آذرماه سال 1385 21:14
امروز نمایشگاه تینا بودیم با مریم و احسان و مینا بودیم احسان برادر دوستم مریمه ابروشو برمیداره تیغ میزنه موهاشو گاهی میکنه طلایی منکه ازش بدم میاد خدایی حرف میزنه درست مثل دخترا با فیس و افاده و ناز و ادا یواشکی با مینا گاه میخندیم تا میبینه فوری لبو میبندیم درسته که اون داره فوق میخونه در مورد نقاشی چه میدونه؟؟ اقا...
-
خونهو....
سهشنبه 21 آذرماه سال 1385 21:13
اقا دنبال خونه ای واسه خرید . بی خیال شو جون هر کی دوست داری. از من گفتن بعدا خدای نکرده سنکوب کردی تقصیر خودته . منکه گفتم.... برو بگرد یک اپارتمان پیدا کن واسه اجاره.. پول پیش زیاد میخواد .. چاره نیست باید پیدا کنی و بدی.. نداری؟ خوب ناراحت نشو.. اینم چاره داره.. چاره اش چیه؟؟؟؟؟؟؟ با معذرت در اینده چاره اش رو...
-
ابی
دوشنبه 13 آذرماه سال 1385 18:45
من رفتم تا انتهای فضای بیکران تا سلولهای بی نام و نشان تا خاطره ی موج بر ساحل قلب حقیقت ابی بود چون اسمان پر شور چون بازی شاپرکها و لباس حقیقت پر از نور بود و صداقت و با پنجره ی قلب بازی می کرد و دیدم چشمانی که طراوت باران داشت و نگاهی که چون شبنم تر بود و دستانی دیدم که می نویسد از خیابان و سادگی........... و سایه...
-
بوی بهار
چهارشنبه 8 آذرماه سال 1385 20:54
سلام به تو که نور اسمونی زیباتر از هرچه رنگین کمونی سفر کردی ز اسمون دلم دوریه تو بزرگترین مشکلم اسمون چشمام چقد ر خالیه جای پاهات تو قلب من باقیه گفته بودی دوروزه بر می گردی روزا سال شد بگم خیلی نـامردی منو ببخش بی احترامی کردم دیوونتم . پر از غصه و دردم یه وقت نشی ز دست من ناراحت اخه بهت بد جوری کردم عادت واسه همین...