-
دانشگاه
چهارشنبه 8 آذرماه سال 1385 20:52
- روزی هزار بار خدارو شاکرم چرا؟ واسه اینکه دانشگاه ازاد نمیرم. مگه دانشگاه ازاد چه اشکالی داره؟ خدا بدور کنه و امگه من گفتم عیب و ایرادی داره. ماشا. الله عیب و ایراد که نداره هیچی تازه کلی هم حسن داره (افعال معکوس.. البته همه شون اینجوری نبودند اما اکثرا چرا؟ خدایا خودمو به تو میسپرم . تا تکه بزرگم گوشم نشده. و این...
-
دیوونه
چهارشنبه 8 آذرماه سال 1385 20:51
اقا باور کنید من دیوونه نیستم. این کار اهل و عیال دیوونه ام کرده. من از روز اولم دیوونه نبودم. گفتند محمو د اقا شوهر پریزاد دیوونه شده .من خندیدم و گفتم: مردک بیکار بودی دیوونه شدن هم شد کار. و رفتم ملاقاتش. بیچاره در گوشم گفت: اکبر اقا میبینم روزی که تو هم بیای پیش خودم و من با خنده بهش گفتم: نه جونم خیالت تخت من...
-
نگار من خدا
دوشنبه 29 آبانماه سال 1385 18:54
تو نگاری که مرا عاشق و دیوانه کنی باده بر دستم دهی راهی میخانه کنی بزم عشق بر پا کنی با من دیوانه ی مست اشنا با من لب ساقی و پیمانه کنی شعبده بازی کنی با این دل مسکین من گه مرا عاقل گهی مجنون و دیوانه کنی من همه سوز و گدازم در فراق عشق تو گه مرا شمع و گهی در عشق پروانه کنی همتی مردانه کن من از جهان بریده ام رو مرا...
-
طعم نان
دوشنبه 29 آبانماه سال 1385 18:20
-- گونه هاش خیس بود حتی اواز قناری اونو خواب نمیکرد معصومیت چشمانش خبر از طعم مجهول اسایش داشت او بیدار بود می شمرد یک.. دو................ رهگذرانی را که می رفتند یک نفر با سبد نان گذشت چشم دخترک خیره به سبد نان بگشت بوی نان مثل نور ایمان................. در جسم و جانش نشست راستی کی غذا خورده بود؟ گرسنه بود و به...
-
پروانه
دوشنبه 29 آبانماه سال 1385 18:19
امیر علی داشت میخندید و مدام شوخی میکرد . اما ته چشماش چیز دیگه ای میگفت. خوب که نگاش می کردی ?انگاری غم تموم عالم ریخته بود تو ته چشماش . امیر علی چندسالی بود که با پروانه عروسی کرده بود. یادش بخیر چه جشن ازدواج با شکوهی... تا حالا سابقه نداشته که تو ابادی ما سه روز و سه شب جشن برپا باشه و مردم بزنند و برقصند و شادی...
-
بغض
جمعه 26 آبانماه سال 1385 21:03
دل ما زغم دلدار بسی شاد شده سرزمین درد ما ز جورت اباد شده یوسفی که به طمع عشق به دام انداختند به لطف و کرمت ز بند ازاد شده هر کجا سخن از لیلی و مجنون گویند زصفا و سادگی این دل من یاد شده منتظر تا که بگیرم در بغل خاک لحد در انتظار اجلم بغضم فریاد شده --------------------------------------------------- امروز تربیت بدنی...
-
بوی نسیم
جمعه 26 آبانماه سال 1385 21:00
زنده باد بوی نسیم بوی ?بوی یار اورده است بر همه صحن و چمن نقش و نگار اورده است دل را زنــــــــــــــــــــــده کرده بعد عمری انتظار میرسد بوی خوشی ?بوی بـــــهار اورده است مجلس رندان نیست جای تفریح و خوشـــی بر همه مستان عالـــــــم دل زار اورده است نفروشــــم این دل بیـــــــــــــــــمار بر فرزانگان بر دل بیمار من...
-
طعم فراغت
جمعه 19 آبانماه سال 1385 09:50
دخترک خیره به اب نور در بینهایت منتشر میشد افتاب حجم خویش را در اب میبرد گاه موجی انتشار نور را بهم میزد دخترک خم شد و دست فرو برد در اب نور با سر انگشتانش بازی میکرد صدای مرغان نوید صبح روشنی میداد و هر پرنده با خودش نسیم اشنایی داشت افق هنوز تنها بود کوله باری منعکس نمیشد اما همه چیز پر از تفسیر امدن بود در زیر پایش...
-
ای کاش
جمعه 19 آبانماه سال 1385 09:47
ای کاش تو زندگی (ای کاش) نبود. زندگی چقدر زیبا و رویایی میشد. شاید ........ تو یک سرزمین دوراسیابانی ادعا میکرد که" ای کاش "را خریده و دلیل این کارش هم واضح بودچون دیگر کسی ازین واژه استفاده نمی کرد....و بابت فروش ان از پادشاه پول زیادی طلب میکرد . اما پادشاه او را مسخره کرده و روزی ازدربارش با خفت و خواری بیرونش کرده...
-
بوم
جمعه 19 آبانماه سال 1385 09:44
چو برگ خزان دیده ی پائیز نفسم نیست چون شمع سحرگاه دگر هم نفسم نیست اواز ه ی عشق من رسوا بهربرزن و کویی عمر و نفسم بسته به ان لعل لب و سلسله مویی از شور نگاهت اتشیست بردل و جانم برده زمن دین و دل و تاب و توانم از صحبت افسرده دلی چون من حذر کن با دیده ی منت به من خسته نظر کن پرواز زکوی تورا این دل نتواند بر بوم دگر هم...
-
برف
دوشنبه 15 آبانماه سال 1385 21:45
شب سردی بود و اسمان سخاوتمندانه دانه های مروارید بر سطح زمین می پاشید . سفیدی چشم را خیره میکرد و انعکاس نور مهتاب بر روی برفها زیبایی خیره کننده ای داشت. گاهی بادهم خودرا به معرکه میرسانید و و برفهارو به اسمان می پاشید . بازی قشنگی بود. اما هیچکدوم از ادما نمیخواستند تو این بازی شرگت کنند. کسی بیرون نبود. با این سوز...
-
خط
دوشنبه 15 آبانماه سال 1385 21:43
کاش چشمانم خبر ز راز بارانی نداشت کاش سر زمین عشق هیچ قربانی نداشت کاش در امتداد لحظه های یاد تو این دلم یک راز پنهانی نداشت کاش قلبم گر چه می شکست ولی سرزمین دل من حتی بیابانی نداشت کاش در خانه های شهر من پدری چشمان بارانی نداشت کاش میشد قصه ی مادر بزرگ اخرش گرگ و بیابانی نداشت کاش در پسکوچه های شهر ما مادری چشمهای...
-
روزی
پنجشنبه 11 آبانماه سال 1385 11:31
روزی دوباره پرواز می کنم به دشتهای بیکران الاله های وحشی و به اسمان بیکران ستاره ها و به بی نهایتها یی که فقط نفسهای تو در ان جاریست و نامت جاودان و یادت همواره ابدی روزی لبخند تو را خواهم چید با دستانی پر از نور نور ی که از چشمان تو ساطع است و روزی نگاه تو را خواهم دزدید و درون سینه ام پنهان خواهم کرد تا همیشه با من...
-
طنز تفاهم
پنجشنبه 11 آبانماه سال 1385 11:27
ماجرای من و لقا از روزی شروع شد که مادرم به اصرار وقت ملاقات از خانواده ی لقا گرفت . الهی که اصلا اونروز تو تاریخ نبود و خدا همچو روزی رو خلق نکرده بود. اقا بسکه مادرمون از محسنات این خانواده و دخترشون تعریف کرده بود . این دل بی صاب مونده ی مام ندیده داشت تالاپ تلپ میزد که چه؟ میخو.اد بره خواستگاری کاش قلم پا می شکست...
-
سر سبز....
جمعه 5 آبانماه سال 1385 11:00
داشتم فک میکردم به اینکه چرا اینهمه حوادث و اتفاقات ناجور میفته و هیچ اب از اب .................. یعنی میشه روزی صفحه ی حوادث روز نامه ها و مجلات تعطیل بشه..... و تنها از اتفاقات خوش زندگی بنویسند .ااونوقت به نظرم خیلی ها کارشونو از دست میدن و شاید بخوان سر به تنم نباشه با این ارزو. ولی خوب ارزو بر جوانان عیب نیست....
-
می فهمم
جمعه 5 آبانماه سال 1385 10:55
دیروز مست عطر کودکی بودم رویاهایم تموج تپشهای قلب مادرم بود کفشهای نقره ای مادرم ارزوی سر کشم میشد بی خیال و سبکبال میدویدم درون نور می پریدم با بال شاپرکها در بستر پندار من فردا زیبا بود گاه می اویختم بر رنگین کمان و گاه پریشان میساخت موهایم نسیم اکنون من در فردای دیروزم گم هستم جویبار رویاهایم گلی گشته ائینه ی...
-
یه چیزی
سهشنبه 2 آبانماه سال 1385 21:47
عید مبارک برا ی شمردن درختهای کنار جاده فرصت زیادی نداشتم. حتی برای دیدن گلهای باغچه. من برای چیدن میوه ی درختان باغمون هم وقت نداشتم. اخه من فرصتمو فروخته بودم . همین الان فرصتهای خوب زندگی را به یک دوره گرد فروختم . او زمان می خرید و خوشبختی می فروخت. البته چیزهای زیادی برای فروش داشت.دروغ هم میفروخت و لی من نفهمیدم...
-
شاخه های احساس
پنجشنبه 27 مهرماه سال 1385 21:38
- ای سر چشمه ی تراوشات زیبای جهان تو اغاز تماشای چشمان تری بال رنگینی در پرواز در تابش چشمه های نور و سکوت من یعنی شکست شاخه های احساس تو میشکفی زیبایی من در خوابم و ترس در رویاهایم تو سپیدی . پر اوازی من پر اندوهم در خیال تو می پیچم بال رنگینی در پرواز در تابش افتاب و نور من چون موجی در ساحل نیامده میمیرم
-
کویر۲
پنجشنبه 27 مهرماه سال 1385 21:37
ه میتونست تا شب نشده به ابادی برسه؟ صدای زوزه ی بادی تو گوشش پیچید . اه خدای من اگه طوفان شن بیاد اونوقت چه؟ خوب اشکالی نداره بازم باعث افتخار خونواده میشه.. اما مریم..؟ حتما بعد مدتی فراموشش میکنه و اونوقت اکبر پسر عموی مریم لابد میخواد بره شهر.. دیگه دوست نداشت به این موضوع فک کنه.. اصلا طوفان شن هم بیاد من باید برم...
-
کویر
پنجشنبه 27 مهرماه سال 1385 21:35
مرد نگاهی به افتاب کرد و در حالی که شرشر عرق میریخت باخودش زمزمه کرد: بی انصاف یه خرده فرصت بده دوباره بتاب . میخوای کباب کنی بگو یه دفعه خلاص.. و بعدش دشتش رو سایبان چشمانش کرد و نگاهی به جلو انداخت . نه هنو ز از کپر هاشان خبری نبود... نفسی بسختی کشید و اه بلندی از سینه اش براورد. دوباره میتونست خونواده شو ببینه. عجب...
-
عشق
جمعه 21 مهرماه سال 1385 22:05
عشق یعنی کیسه ی خرما و نان عشق یعنی مرد حق مولا بمان عشق یعنی پختن ناندر تنـــــور عشق یعنی گفتگو ی چاه و نور عشق یعنی سیلی بر رخ دیدن عشق یعنی گل حسرت چیدن عشق یعنی شب و روزت با خدا عشق یعنی تشنگی عاشورا عشق یعنی جنگو رزم و کارزار عشق یعنی تشنه ی دیدار یار عشق یعنی دست بسته ی وصی عشق یعنی سکوت مولا عــلی عشق یعنی در...
-
علی(ع)
جمعه 21 مهرماه سال 1385 20:30
نان و خرمایی دگر در کار نیست دوستدار کودکان بیدار نیست خفته بر بستر علی خونین سر تشنه تر ازو تشنه ی دیدار نیست گاه می نالد وگه بیهوش می شود گوئیا شیر خدابیمار نیست چاه منتظر تا بشنود درد دلش حیدر اماقادر به هیچ گفتار نیست یا د اورد کربلا و زینب و عاشورا گوش اعراب تشنه ی پندار نیست عدل یعنی خشت غصبی را بیار صد هزار...
-
زن عمو
چهارشنبه 12 مهرماه سال 1385 19:53
-- مهمونی که میخواستیم بریم .زیاد رسمی نبود تقریبا یه مهمونی خونوادگی بود . اما من ویکی از بچه رفتیم میدون هفت تیر و میدون ولی عصر.. واسه خرید مانتو و کیف و روسری و ازین خرت و پرتا.. زیاد اهل گشتن نیستم۲-۳ تا مغازه رو که سر زدیم .یک مانتوی شیری با روسری و کیف خریدم. مونده بودم کفش چه بخرم که ....؟ به ندا گفتم : بریم...
-
یادت
چهارشنبه 12 مهرماه سال 1385 19:31
می نگرم بر دریا موج از پی موج روانست و چه صمیمانه برای هم جشن مرگ میگیرند و ساحل با بیرحمی تمام لاشه هارا به دریا تحویل میدهد مرگ اغازیست برای پیوستن و یکی شدن دوباره ی موج و دریا نمیدانم چراجای پایت را هیچ موجی پاک نمیکند انجا که میزسند اهسته خودرا به ساحل و صخره ها می کوبند و گردو غبارش میشویند و بر جای پایت طواف...
-
پرنده
چهارشنبه 12 مهرماه سال 1385 19:29
هوا سرد شده بود برگها تغییر رنگ داده و با حسرت و اندوهی بی پایان از درخت جدا میشدند و صدای گریه شون دل اسمونو به در در می اورد و اسمون گاهی اه سینه شو بیرون میداد و قطرات اشکش چون سیل می بارید.. درختها ازین جدایی دلگیر میشدند و با اندوهی گران همره باد می لرزیدند. این بین فقط باغبان پیرو همه فراموش کرده بودند که گوشه...
-
باران
جمعه 7 مهرماه سال 1385 21:08
زیر باران حجم تماشارا اندازه می گیرم زمین خسته است از دلتنگی من زندگی را در برگ شقایقی می بینم کوتاه و پر اشتیاق بوی نم باران ریه هایم را تازه می کند نگاهم تا انتهای درختان باغ در جستجوست پرنده ای با بالهای خیس بر روی زمین ادراک مرا می بیند صدای نفسهایش می اید با سکوتی سبز راه را طی می کنم پرنده قلبش تند می زند خونی...
-
مرغ فسنجون
جمعه 7 مهرماه سال 1385 21:07
رمضان امد و ما وعده ی ارزون داشـتیم بر سر میز غذا خرماونـــــــــــون داشتیم گوشت رو مدتیه کرده فراموش عیـــــــال کاش یه کمی مرغ فسنجون داشتیـــــم ما که شکر خدا همه ی سال روزه داریم چشم امیدی خدایا به رمضون داشتیــم گفته بودند می کنند مرحمتی به فقـــرا کاش عمر نوح و جگر به دندون داشتیم میکنم من که دعا واسه ی خط...
-
طالب
پنجشنبه 6 مهرماه سال 1385 19:13
ما مست و خراب می و میخانه نبودیم ما عاشق ربیم و در حال سجودیم در وی چنان غرقه و مدهوش بگشتیم گویی که همه اوست و ما هیچ نبودیم ما غرق نیاز واو نازش دوچندان لبخند بزد نیک دلش رابربودیم چشمم شده محو تماشای نگارم امشب خدایا زغم اسوده غنودیم با هر ناز و کرشمه ی ارامش جانم بر اتش عشق خاموش دیرینه فزودیم چو ناله بکردیم ز...
-
مجنون
پنجشنبه 6 مهرماه سال 1385 19:12
فرا رسیدن ماه مبارک رمضان بر عاشقان مبارک کی شود مجنون؟ مردی کو؟ کجاست؟ کی شده عاشق؟ کو؟ عاشق کجاست؟ بعد مجنون عاشقی افسانه گشت ان سرا پا محو در معشوق کجاست؟ عاشق نی در همین لفظ است و بس زخم نادیده٬مجروح عشق اخر کجاست؟ گرد عشق ننشسته بر روی دلی دل که هیچ٬گردبر رخ عاشق کجاست؟ من بنازم دشت عشق مجنون را تکست بعد مجنون...
-
شمع
پنجشنبه 30 شهریورماه سال 1385 19:53
شکر خدا مدرسه ها وا میشه ماه مهره باز داره پیدا میشه هیچی مثل این تعطیلات نمیشه ماعاشق درس و کتاب همیشه(الکی) شروع شب زنده داری مبارک دوباره خوابمون مثل شاپرک صبح پدرو ز خواب بیدار نکنیم دیر خوابیده مادر اینو میدونیم بازم میریم جنگ کتاب و درسا تلاش کنیم تا که نشیم ما رسوا(نمره ی کم کمتر از هجده) جواب دادن به سوالها...