بهار

هنری - طنز- شعر و.........

بهار

هنری - طنز- شعر و.........

ای بلبل خوشخوان به خراسان سفری کن
بر گنبد زیبای حریمش نظری کن
یک دم تو بیاسای به ایوان طلایش
با یک نظرش دفع هزاران خطری کن
مشکل خویش ببر بر حرم شاه همام
با امید نظرش زندگیت را سپری کن
او سخی است و کرم بر همه عالم دارد
سند دل بنامش زن و قطع دگری کن
چون دور حرم گشتی و باز امدی اینجا
ما دست به دامان تو مارا خبری کن
تو بوی بهشت خورده مشامت ز خراسان
هیهات دلو خالی ازهرنوع کدری کن

بابابزرگ

اقا رانندگی من توفک وفامیل مثل شده بود .. نه جونم اشتباه نکنید ..تو تصادف کردن وبد بیاری.. یعنی بیاد نداشتم که برم ماشینو بیمه کنم و کوپن داشته باشم با اجازتون همه رو خرج میکردم گاه به فک و فامیل هم رو مینداختم
دیگه مونده بودم چه خاکی بریزم تو این باغچه که گلاش سریعتر رشد کنه.. اخه اونروزم باغبونمون میگفت باید خاک باغچه رو عوض کنیم..اصلا اینو بی خیال..
زنگ زدم به پرویز عقل کل دانشکده بود.. سر جنو کلاه می گذاشت..تموم ترفنداش رد خور نداشت..سر استادارو سه سوته نه                   همون یه سوته کلاه شاپو می گذاشت بیا و ببین.اصلا ندیدی هم میل خودته
--پرویز  چکار کنم دیگه بابام حسابی جوش اورده وو این سومین ماشینیه که داغونش کرده ام و داره سکته میزنه..باید چکار کنم؟
-- پسر سلامت کو؟  ای بابا چه بی ادب شدی
قطع میکنی مثه بچه ادم دوباره زنگ میزنی با سلام تا حاجیت لطفی در حق تویه بینوا بکنه
- شوخی نکن..  جدی دارم میگم..
--به جون خودم منم دارم جدی میگم.
-- باشه دفعه ی بعد جون علی دوتا که هیچ ده تا سلام بهت می کنم خوبه ؟
-- باشه حالا که متوجه اشتباهت شدی بنده هم شمارو راهنمایی میکنم البته  حق ویزیت فراموش نشه
- تو هم که شوخیت گرفته.. بگو  د یا الله   چه کنم؟
-- خوب پسر اینکه کاری نداره .میری پیش بابا بزرگت و ازش پول قرض میکنی و یه ماشین دیگه میخری.اما این دفعه یه ماشین درست و حسابی و مدل بالا
-- دیوونه شدی؟ من میزنم پرایدو داغون میکنم خونه خراب میشم برم بنز بگیرم ..پورشه ..شورلت.. پاجرو.. بگیرم   ..اونوقت میدونی بدبخت میشم
-- نه دیگه اخه اگه هر دفعه با این ماشینا تصادف کنی حدود چند میلیون ازش میفته زمین
بعد خوب پسر هر قدر که تصادف بیشتر کنی پول بیشتری ازش میفته و    بااین پولا چه کارا که نمیشه کرد؟
-- یخ کنی فک کردم میخوای منووراهنماییم کنی ..نگوتو مخت تاب برداشته..
--بابا توهمینو به بابا بزرگت بگو بابقیه اش کاری نداشته باش
--ببخشید که بابا بزرگ من به قول خودش اونچه رو که شما تو اینه می بینید تو خشت خام میبینه

دوش

دوش در خلوت ما یاد توغوغا می کرد
یاد ان موی سیه ولوله بر پا میکرد
دستم بر قدح و غم به پیاله شستم
ورنه هجران تو اهم به ثریا میکرد
خوش خیالی بگذشت ز خاطر غمبارم
این خیالت چه ها با دل شیدا می کرد
هر طرف گلشن رضوان بدیدم تو بُدی
مدعی را که خموش.ِزمزمه بیجا می کرد
انکه با تیر نگاهش دل ما خون میکرد
کاش می امد و خون دل تماشا می کرد
سالها بگذردو میکده را گر گذری
می .گویدکه رخت درد مداوا می کرد
حاصلم چیست زاین عشق تو عمر ونفسم
کاش با یک کرمش رحم به زهرا می کرد