بهار

هنری - طنز- شعر و.........

بهار

هنری - طنز- شعر و.........

یاس


پرنده از زمان عبور کرد
در کوچه باغهای احساس قدم میزد
او تا اوج خورشید میرفت و ووو
ارام می رفت و اهسته تا
مبادا خواب پروانه را به غفلت بر هم زند
از کنار گل یاس گذشت
به نرمیتا احساس مرگ نچیند
از باد عبور کرد
و لحظه های پیشرفتگیش را قطع نکرد
روح ابی را اشفته نساخت
او خود را فدا کرد
تا مبادا ارامشی را بر هم زند
ان چنان مواظب بود که اتش گرفتن بالهایش را ندید

او سوختن را حس نکرد
تنها هنگامی که قلبش سوخت
دردی در سینه اش حس کرد
برای اخرین بار خم شد و
دوباره با حسرت گل یاس را تماشا کرد
قطره ای شبنم بر گلبرگ یاس نشست
یاس شبنم را نوشید
چیزی در قلبش جوانه زد
مثل حس پرواز......

 

دوست


دوستی می اید                   از کهکشانها                     همره شب                 

کوله بارش پر است از بهار جاودان             با نسیم بوی بهار هدیه میدهد
گلها مجذوب شده                                  دوباره زندگی را قسمت می کنند
صدای مر غان عاشق گوش را می نوازد
ابرها همره باد به رقص در امده                  اشک شوق می بارد

زمین سیراب میشود           ازین همه شور و سرزندگی   شب کم کم تبخیر می شود

از روزنه ای سپیده سرک می کشد      زمان اواز  جاودانگی می خواند

 

پله

--این پلهای عابر پیاده عجب چیزای قشنگیه واسه تماشاکردن

یکی نیست به این شهرداری بگه اقایون خودتون تا حالا جند بار ازین مارپیچا بالا رفتین

باز این پله برقیا خوبه البته اگه خدای ناکرده خراب نشه

من خودم که ترجیح میدم از پل عابر استفاده کنم ولی گاهی این دوستام( دوستی که خوشش میاد از اتوبان و خیابون رد شه بدون استفاده از پل عابر  نصیب گرگ بیابونم نکنه) حالا ما چی هستیم که اکثر دوستامو یا عاشق سرعتن برعکس من ترسو... یا دل و جرات بیشتری دارن و مثل من بچه ننه و لوس نیستند....و شجاعند) اینو خدا میدونه

کاش شهرداری  تموم پل  هارو پله برقی بذاره.. خوب اسانسورهم باشه بد نیست( خوب دیگه حالا ما یه چیز گفتیم جدی نگیرید)

اخه گاهی وقتا این پیرزنا میترسن از پله برقی استفاده کنند اسانسور باشه بد نمیشه والله( مثلا)