بهار

هنری - طنز- شعر و.........

بهار

هنری - طنز- شعر و.........

خدا

سایه ای لغزیده در این فکر من
نام او گشته شب و روز ذکر من
گاه گاهی سینه اتش میشود
دل زهجرش گاه سرکش میشود
گاه جاری میشود اشک همچو نیل
گاه دل ماتم بگیرد بی دلیل
گاه میخواهد دلم پرواز را
گاه میگوید به مادر راز را
گاه گاهی جویمش من با شتاب 
گاه گاهی  میکنم دل را عتاب
اندکی صبر گر چه لایق نیستی 
کی کجا همجون  شقایق زیستی  ؟
سینه ات لبریز دردو غم شده؟
جسم و جانت غرق در ماتم شده؟
نام اورا برده ای دیوانه وار
منتظر ..تا که بیاد در خانه یار
تشنه نیستی اب را کمتر بجوی
چون عطش امدره دریا بپوی
ما به نامت دل .راضی میکنیم
ما به عشقت گاه بازی میکنیم
انکه دارد عشق تو دردش همین
اشنا با درد تو بی خشم وکین

روز مادر

سالهاست که مرا اشنایی
با زنجیر نگاهت مرا اسیر کرده ای
وبا حرفهایت مسحور
دستهایت رجعت امن من است
ووپناهگاه
قلبت سرود جاودانگی می سراید
وچشمانت حیات می بخشد
سرود خوش زندگیم
را با نگاهت می نوازی
و نجواهای شبانه ات ارامش دل
عشق یعنی نگاه تو
و اوای تودر خانه ی دل
عشق یعنی لبان متبسم تو
عشق یعنی ابشار کلام زیبایت
و بودن یعنی  عطر شمعدانی
یعنی هوای صبح زندگی
یعنی تو مادر
روزت مبارک
دوستت دارم به اندازه ی تمام انچه
که بینهایتش نامند و فراتر از ان
ای برتر از هر انچه در محور
زندگیست
ای زیبایی جاودان

ترا دوست میدارم
ای اشنای دیرینم
ترا دوست میدارم
ای جان شیرینم
ترا دوست میدارم
 ای تاج زرینم
ترا دوست میدارم
مسافر خوابهای رنگینم
ترا دوست میدارم
ای ز همه نزدیکترینم
ترا دوست میدارم
مادرم... عزیزترینم
ترا دوست میدارم
تپشهای قلب غمگینم
ترا دوست میدارم
چونکه من عاشقترینم
بعدا ویرایشش میکنم با عجله شد..حالا اگه کسی خوند معذرت ..درستش میکنم

همینجوری

-با چرخ فلک کسی همدم نشود
وز مردن ما ز شوکتش کم نشود
تا گرد سفر نیست در یاب مرا
دل در پی دیدارر.. انهم نشود