بهار

هنری - طنز- شعر و.........

بهار

هنری - طنز- شعر و.........

پارتی

نه پارتی تو اداره ی ما اصلا و ابدا.. زبونتو گاز بگیر .اگه به گوش کسی برسه پدرمونو در میارن و

اخراج رو شاخشه....مثلا میتونی یه نمونه بگی  زیباتو این کره ی برفی که ما داریم زندگی میکنیم

تنها چیزی تو این جزیرهی برفی ما  ملاکه فقط و فقط لیاقتهاست و تواناییها

نگاهی از روی تمسخر به شیوا  انداختم  و گفتم: کاملا حق با شماست

مثلا شما ببینید  وقتی صحبت از استخدام میشه

نمونه اش بانکها تا بتونی بفهمی که استخدامی تو کاره می بینید گزینش هم شده اند و مصاحبه و تموم

مگه اینکه خیلی خوش شانس باشی و واسه رد گم کردن جزو اون تعداد اندک  باشی که میخوان بعدا به خلق الله بگن اینم نمونه ی استخدام

ولی خداییش دارن تو این کره ی برفی ما همه چیرو خصوصی سازی میکنند

میدونید چه قدر به نفع مردمه ؟اخه همه پولشون از پارو بالا میره و مدام این سهام و کارخونه و شرکت وووو که نمیدونم چیه رو این ادمای شکم گنده ی پولدار ..ای همه چی بفهمی نفهمی از خودیها میخرن

 و بد بخت مردمی که یه روز میبینند اقا هوا هم خصوصی شده و بابتش باید بیان به مثلا به اقای

نمیدونم چی چی پول بدن و اونوقت  حالا هی بگید ..چرا هوا کمتر باید وارد ریه هامون بشه

خوب دیگه تو کرات اسمونی ازین وقایع زیاد میفته

مدینه


از سبزه زاران صفایی چیدم            بوی عطر گل یاس در مشامم پیچید

نفسهایم را پر میکنم از طراوت بهار                جیبهایم پر است از صدای ابشاران

و چشمانم صداقت باران                  گوشهایم پر است از اواز قناری

سینه ام مالامال از شور و عشق                  کی میایی قافله سالار مدینه

میخواهم برایم عدالت را معنی کن                زندگی گرگ را با بره ای تفسیر کنی

رنگ و بوی تزویر و ریا از دامان خلق     به اشاره ای مخو و خاکستر کنی

در میان سینه های پاک پاک           عشق و دلداگی را قسمت کنی
------------------------------------------------------------------
تو امدی              مثل امروز                  و چه زود رفتی مثل دیروز

من در انتظارت                  مثل فردا             شاید در اسمانم خورشید فردا طلوع نکند

امروز را دوست دارم تماشایت کنم                تا بینهایت
---------------------------------------------------------------------

شب اروم اروم سایه می گسترانید

صدای پایی سکوت شب را شکست

چشمهایم اندوه تنهایی را در نوردید

ستاره ای لبخند زد

گناه

------------------------------------------------------


قاضی: چطور تونستی همچو کار ی رو انجام بدی  ..تو خجالت نمیکشی

مثلا رفیق چندین و چند ساله ات بوده

متهم: اقای رئیس اینکه کاری نداشت .یه کارد اشپز خونه و یک چشم

به همین راحتی( بد اموزی نشه الکیه)

داستانشو بشنفید بعدش بهم حق بدید.اقا این امیز نصرالله رو از بچگی میشناختیم

بسکه بچه کار درستی بود عینهو یه ملاقه همیشه میخورد تو سر ما تو مدرسه.. درو همسایه.. مهمونیهای فامیلی

مدام از گناه و عواقبش صحبت میکردو اینکه اگه کسی دزدی کرد باید دستش رو قطع کرد.. غیبت چنین است و چنان و نگاه به نامحرم که اصلا باید چشمشو در اورد

مام رو حساب اینکه ادم کار درستیه مثل تخم چشامون بهش اعتماد داشتیم

اقا 2 تا خواهر داریم مثل پنجه ی افتاب. کسی جر ات نکرده بهشون بگه تو

افتاب مهتاب ندیده. خوب رو حساب رفاقت و پاکی اقا ایشون جواز رفت و اوم به منزلسرا رو داشتند و پدر و مادر و خونه همه خیالمون تخت

اونروز که بر حسب تصادف بنده و ایشون اومدیم منزل و من رفتم هندونه بیارم تا زهرمارش بشه

خواهرم و عیال بنده نا غافل تو حیاط کنار حوض بی چادر واستاده بودند و تا ما وارد اتاق شدیم ایشون متوجه ما نشدند بسکه داشتند با چشمشون کار صواب انجام میدادند............

خلاصه 3-4 سرفه ی مام کاری نتونست از پیش ببره و مام  با همون کارد اشپزخونه که واسه هندونه اورده بودیم.. بهش حمله کردیم و گفتیم :که خوب حالا مجازات گناه چشم چیه؟

تازه متوجه ما شد و با لکنت گفت: منظورت ؟
ودستشو اوردجلو و دستش قطع شد  شانس اورد اقای رییس مادراینا اومدند والا هردودستشوقطع میکردم

وهمین شد.................
----------------------------------------