بهار

هنری - طنز- شعر و.........

بهار

هنری - طنز- شعر و.........

عروسی

---------
عمه نرگس نگاهی به حسین انداخت و گفت: خدا میدونه که بد ترو نمیخوام بیا و با همین دختره عروسی کن والله دیگه نه  دلهره داری نه تشویش نه اضطراب

خوب قیافه شم بعد نیست.باباشم ازون تاجرای استخونداره

حالا گیرم دختره یه کم میلنگه .ازرتو که بدتر نیست ..تو زندگیت یه عمره میلنگه

حالا گیرم که سرش مو نداره وو تو که یه عمره به طلبکارات میگی این کف دست مو نداره حالا عمع چه فرقی میکنه؟؟؟؟

خوب دندون نداره مصنوعیه چه عیبی داره عمه تو دندون داری و نون نداری

حسین کم کم داشت سکته ی اخرو میزد که پرسید عمه جون جزو اثار باستانی نباشه

عمه اتفاقا واقعا یه عتیقه است  بدونی چیه  مثل زیر خاکی میمونه

ببین اینم عکسش

اقا تا حسین عکسه رو دید فهمید که واقعا جزو عتیقه جاته

-و گفت: عمه جون من نخوام زن بگیرم کی رو ببینم بابا نمیخوام

سلام

بنام خدا

سلام

امیدوارم که  همیشه خوش و خرم باشید و چرخ روزگار بر وفق مرادتون بچرخه

 وبه ارزوی دلتان برسید و همای سعادت  دور سرتان پروازکند

اولین نوشته هام نیست .. اما امید وارم که باشه تا مدتی...............  

و بتونم با راهنمایی و کمک   و انتقادات شمانوشته هامو بهتر کنم

البته اگه کسی خوند این نوشته هارو............

----------------------------------------------------------------------
مرا درون سینه ات راه بده

قلبم ترا می خواند

ماهی زیبا به دریا گفت

اضطرابم را با موجی پایان بده

من در مرز یک رویای زیبایم

رویای تو

دانه های نور بر قلبم بپاش

ای زیباترین محراب تماشایم

بر انتظارم درتنگ پایان بده
------------