بهار

هنری - طنز- شعر و.........

بهار

هنری - طنز- شعر و.........

بوی بهار


سلام به تو که نور اسمونی
زیباتر از هرچه رنگین کمونی
سفر کردی ز اسمون دلم
دوریه تو بزرگترین مشکلم
اسمون چشمام چقد ر خالیه
جای پاهات تو قلب من باقیه
گفته بودی دوروزه بر می گردی
روزا سال شد بگم خیلی نـامردی
منو ببخش بی احترامی کردم
دیوونتم . پر از غصه و دردم
یه وقت نشی ز دست من ناراحت
اخه بهت بد جوری کردم عادت
واسه همین دیگه طاقت ندارم
همه چی رو زودی به لب میارم
دیشب گفتم به خدای مهربوون
خداجـــونم اونو زودتر برسوون
میترسم بدزده یکی قلبشو
پسش نده بهم بگه خفه شو
اونوقت دیگه میمیره این دل من
گل حسرت میرویه ز گل من
خیلی وقته منتظرم بیایی
من میمیرم بگو اخر کجایی؟
اخه نگات واسم امید میاره
دستای تو بوی بهارو داره
..........................

دانشگاه

-
روزی هزار بار خدارو شاکرم چرا؟ واسه اینکه دانشگاه ازاد نمیرم.
مگه دانشگاه ازاد چه اشکالی داره؟ خدا بدور کنه و امگه من گفتم عیب و ایرادی داره. ماشا. الله
عیب و ایراد که نداره هیچی تازه کلی هم حسن داره (افعال معکوس.. البته همه شون اینجوری نبودند اما  اکثرا چرا؟ خدایا خودمو به تو میسپرم . تا تکه بزرگم گوشم نشده. و این  ازادیها منو سنگسار نکردهاند به جرم هتک حرمت مکان مقدس و پارک تفریحیشون. البته محض شوخی بود والا من ازین جسارتها نمیکنم . ببخشیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد)
هزار تا نقش و نگار بر در و دیوار وجودش نقش بسته و خدا میدونه که چه رنگ و لعابی داره درو دیوار این دانشگاه ازاد.
من فقط واسه یه تحقیق کوچولو رفتم کتابخونه شون. کم مونده بود من عقب مونده  از دیدن این همه
 بازیگر که همه شون گریم کرده بودند سنکوب کنم . خدا رحم کرد.به من..
تازه تو کتابخونه شونم تا اومدم از یکی ازین دانشجوهاشون سوالی بپرسم . یکی اومد مثل این گنجشکها که میان بچه هاشونو نوک میگیرند و پرواز می کنند و دختره همچین دست پسر بخت برگسشته رو کشید که فک کنم دستش در رفت.
اما خوب هنوز چند لحظه ای نگذشته بود و من خر خون سخت مشغول قورت دادن کلمات و نوشته هاهای............... بودم که  صدای یکی به کمکم اومد
ببخشید میتونم کمکتون کنم؟
منو میگی هاج و واج نگاش میکردم چون همون جوجه ی برگشته ی چند دقیقه پیش بودو صد البته سالم و سر حال. بدون شکستگی دست...نمیدونم مادر فولاد زره رو کجا قال گذاشته بود یا سرشو با چی گرم کرده بود. لابد با سشوار...

با همون حال گیجی گفتم: ننه مممنون .. من مشکلم حل شد. شما لطف دارید. ولی اقا این مگه دست بردار بود . با کمال ادب و احترام اصرار در کمک به من داشت. حالا خوبه که دور و برشون پر بود ازین رنگ و روغنیها..
چرا به من گیر داده بود خدا میدونه. کم کم داشتم از دستش عصبانی میشدم ... بزور یه معرفینامه از رییس گروهمون گرفته بودم  که میخواست باطلش کنم. تازه تونسته بودم  فکرمو جمع کنم و ازو حالت منگی بیرون بیام که دیدم یکی هم از پشت زد رو شونه ی این جوجه( که با اون موها و ابروهای ناجور که حالمو بهم میزدو)و گفت: به اقا مسعود.. می بینم که...
که اقا مسعود نگذاشت حرف دوستش تموم بشه و پرید وسط حرفش و گفت: سلام  اقا سامان. خوبی؟
--- خوب نمی خوای معرفی کنی؟
و اقا مسعود جواب داد : کی رو؟ معرفی واسه چه؟

- خوب همین دختر خانومو میگم.. خوب  .....
و اقا مسعود دست اقا سامانو گرفت  تا ببردش در حالیکه سر اقا سامان چهارصد و نود درجه به پشت چرخیده بود. و این بار من بودم که میخندیدم البته با توجه به وضع موجود خیلی اروم .. تا با وارد شدن دوستم سمانه گل از گلم شکفت و کلی ذوق کردم.. تا همون جا براش این ماجرا رو تعریف کنم..
اقا وقتی میگن دانشگاه ازاد یعنی   همین و همین..
البته همه دخترا و پسراشون اینجوری نیستند خوب یه کوچولو و یه خرده ووو..........
------------------------------------
 

دیوونه


اقا باور کنید من دیوونه نیستم. این کار اهل و عیال دیوونه ام کرده. من از روز اولم دیوونه نبودم.
گفتند محمو د اقا شوهر پریزاد دیوونه شده .من خندیدم و گفتم: مردک بیکار بودی دیوونه شدن
 هم شد کار. و رفتم ملاقاتش. بیچاره در گوشم گفت: اکبر اقا میبینم روزی که تو هم بیای پیش خودم
و من با خنده بهش گفتم: نه جونم خیالت تخت من اینجور جاها نمیام  و کلی سر به سرش گذاشتم.


اما حالا خودم اینجام .پیش اقا محمود. و بقیه . می پرسید چرا دیوونه شدم ؟. خوب اگه میخواهید بدونید
 منم واستون تعریف میکنم . اقا تو این کوچه ی ما فقط خونه ی ما چاه اب داره.
 اول بگم دلیل دیوونگی همه ی  ما سه چهار نفر همین چاه اب بوده و بس.

چطوری.؟ خوب الان میگم. اقا ازونجایی که من ادم منصفی بودم و هستم و اصلانم خودم قبول نمیکنم که دیوونه ام.
اینو بگم که ادم عاقل هارو ببرن و یه جایی نگهداری کنند به نغع همه است . چون تعدادشون کمتره؟؟؟؟؟؟؟
بعله داشتم میگفتم که خونه ی ما تو این کوچه چاه اب داره و مردم میان و اب میبرن و اموراتشونو میگذرونند. چه کنیم این دل ما رئوفه..............
اقا جدیدا سر سفره مون من میدیدم اب مزه ی قبلی رو نداره و هر چه از عیال می پرسیدم جواب سر بالا میداد. تا اونروز دیدم که نرگس خانوم زن اقا مهدی  اومده بود دم درب منزل ما
 و خانوم من از من یه  ده تومنی گرفت و رفت دم در. منو میگی با خودم خیال کردم اومده قرض بگیره
و گفتم : ضعیفه اگه بیشتر نیاز دارند دریغ نکنی که من حلالت نمیکنم
و خانوم خنده ای کرد و چیزی نگفتو من این ماجرا را فراموش کردم . تا چند روز بعد دوباره این ماجرا تکرار شد و از طرف دیگه این اقا مهدی جدیدا مغازه ای بغل مغازه ی ما تو بازار خریده بود و من به گمانم واسه همین قرض میکرده و کلی ازین بابت خوشحال بودم
تا  یه روز دیدم اقا مهدی اتومبیل هم سوار شده .و از گوشت قربونیش دم مغازه ی مام فرستاده
خوب همسایه بود و منم از پیشرفتش کلی خوشحا میشدم . تا اونروز..
سر سفره رو به عیالم کردم و گفتم : خانوم این اب مزه اش فرق کرده انگاری بهتر شده.. میخوام بگم چند وقتیه که اب مزه اش تغییر کرده
دست و پنجه ات درد نکنه . حتما ابو میجوشونی؟؟؟؟؟
-- نه والله زن اقا مهدی نمیدونم اب رو چکار میکنه که طعم و مزه اش عوض میشه و بعد به اهالی محل میفروشه. خدا خیرش بده از وقتی ازین ابها نرگس خانوم میخرم و میخوریم دیگه دل درد نداریم . فک کنم خیلی تمیز و پاک میشه
- خوب خانوم تا اونجایی که من میدونم تو این محل ما واقا محمود و.. اقا رحیم ...  چاه اب داریم و اقا مهدی  تو خونه اش چاه اب نداره..
-- نه که نداره . خوب معلو.مه دیگه همین اب چاه خودمون که اینجوری تغییرش میده و ده تومن میفروشه
-- میخوای بگی تو اب خودمونو دوباره پول میدی و میخری و به خوردمون میدی؟
-- وا اکبر اقا .. حرفایی میزنید شما . تازه میخوام اب رو جیره بندی بکنم تا زیاد مصرفش نکنید....

خداییش منم زدم به سشیم اخر و گفتم در چاه رو تخته کنم و همین کارو کردم و چاه رو با سنگ پرش کردم . و بعد .. ازینجا سر در اووردم . درست کاری که اقا محمود هم انجام داده بود.. حالا به نظر شما من عاقل نیستم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
----