بهار

هنری - طنز- شعر و.........

بهار

هنری - طنز- شعر و.........

نیست..منومیگی  بند دلم پاره شد وبه تته پته افتادم وگفتم :  نه مادر به جون شما اصل اصله   بذار بببینم کاغذ خریدشو کجا گذاشتم.منو میگی سرخ و سفید میشدم و کاغذدر هیچ کجای جیبهای بنده پیدا نمیشد
اخرش گفتم      :مادرجون گمونم تو مغازه جا گذاشته ام شما اونو بدینببرم تا  کاغذ خریدشو بگیرم و بیام..
--نه بهتره مامانم باهات بیاد..اقا  انگار یه سماور اب جوش ریختند رو سرم  کم مونده بود جنازه بشم که تلفن زنگ زدسریع موبایلمودر اوردم....محمد صفری بود میخواست برم تو چلوکبابیش  حسابدار بشم..همینطور که گوشی موبایلم تودستم بود گفتم: اعظم نظرت چیه؟ موافقی برم  چلو کبابی اقای صفری ؟..تا اعظم خانوم حرف بزنه مادر خانومی گفت: اره خیلی خوبه دیگه اعظمم از پختن و                 شستن ظروف راحت میشه.وروکرد به اعظم وگفت: حالا دیگه هر چه دلت خواست پارتی بده ومهمون دعوت کن..راستی یادت باشه برا خونه ی اکرم اینام شام بفرستیووداداش مهدی ..ناراحت میشه بشنفه واسه اکرم غذا میبری.اونم یادت نره..یه قلم وکاغذ بده .. اشناهای نزدیکولیست کنم..منم هاج وواج گوش تودستم افتادم                      .. تا ببینم بقیه ی پول غذارومیتونم از حقوق بازنشستگی راس وریس کنم یانه؟  

طنز

اقا جدیدا این آتقی ..از اجداد بسیار دور فامیلهای سببی پدران چندین نسل ما قبل تاریخمان میباشد
بد جوری خودشو درگیر سیاست کرده.و کلی ادعا داره..این جملات ایشون است که می فرمایند باید با اب طلا نوشت..

از افاضات                  آتقی
اقا تازه که باز نشسته شدم گفتم یه کاره نیمه وقت پیدا کنم تا از شر غرغر های عیال راحت بشم وچشمم به جمال بی نظیر وزیر جنگ روشن نشه..هر چند ایشان ساکن همیشگی منزل بنده هستند و قدمشون رو تخم چش عیال بنده(تازه کشف کردم که چرا تو دل عیال جا ندارم ..اقا مگه این مادر خانومی بنده پاشوور میداره عیال مارو ببینه )

گفتم باعیال  مشورتی بکنم  ..اخه توخطبه ی نهج البلاغه اومده با زن جماعت مشورت کن اما خلافشوعمل کن(والله از قرار معلوم اینو در مورد همسر گرامی پیامبر عایشه فرموده اند بنا به گفته ی استاد گرامی خانوم..ببخشید معذورم)اما منکه جرات مخالفت با عیال وسرور گرام رو ندارم..پس عصر همانروز یه کادویی گرفتم و خوشحال و خندان به خونه رفتم..عیال تا درو بازکرد و کادو رو دید
چنان ذوق زده شد که بنده گمان بردم ایشان تاحالا پولهای بیزبانم را اندوخته اند..(هرچند  دیدن چنین خوابی هم غیر ممکنه) و چنان استقبال گرمی ازم کرد که حتی شوفاژمونم هم چنان گرمایی نداره
خلاصه اینکه ما وارد شدیم و عرضادب به حضور مادر گرامی عیال را بجا اورده و رخصت جلوس بر مبل را پیدا نمودیم
..تازه عیال با چایی و لبخند بر لب(که  بعمرم به تعدادمعدود ی شاهدش بودم ) از اشپزخونه بیرون اومد..دستت درد نکنه آتقی چه انگسشتر ی  قشنگیه مادر ببین..مادر انگشتروگرفت ودوسه بار چرخوند ومنوانگشترودخترشوبر انداز کرد و بالاخره سرفه ای کرد تا صداش باز شه و گفت: آتقی اینکه              دستت دردنکنه بعد یه عمری میخوای سر بچه ام روشیره بمالی اینکه  اصل

خان جون

بیچاره مادر مادر بزرگم (خوب اونقد بچه ی خوبی بوده که مامان و باباش بهش گفتند الهی پیر شی و عمرت طولانی) ..هنوز فک می کنند که تو دوران سی -چهل سال قبل زندگی میکنه..اخه یه خرده گوشاش نمیشنفه..یه کوچولوهم چشاش کم سو شده(البته یه ذره بیشتر)..اصلا تلویزیونم نگاه نمیکنه.. به قول خودش میگه دجال همینه.. راستش منم کنجکاو شدم نکنه وقتی امام ظهور میکنه به این کامپیوترو تلویزیون و ازین چیزا مشغول شیم و زمان ظهورو درک نکنیم(حالا خدا بخیر بگذرونه بعضیها اینونخونند ..اصلا اقا مگه کی میخوا بخونه..فوقش یکی دو نفر.. باز جای شکرش باقیه..چون اونوق می رفتند و برا خودشون برنامه می ریختند وجلوی پیشرفت عظیم این وسایل گرفته میشد و حالا فکرشو بکنید اول از همه خودم ..که اینهمه وقت ارزشمند وکیمیایم را بخاطر این کامپیوتر صرف میکنم
چه کار میکردم؟)کجا بودم؟ داشتم میگفتم مادر مادر بزرگم فک میکنه تودوران ناصر الدین شاه داره زندگی میکنه..چون وقتی کسی میخواد بره مسافرت میگه:  ننه مواظب راهزنا ودزدا باش..مبادا تنهایی سفر کنید با کاروانی چیزی برید تا غارتتون نکنند
و ایام عید هم هر وقت بری پیشش ..میره از تو گنجه اش پول به قول خودش اسکناس در میاره و بهت میده..اما نمیدونم چرا پولاش ما زمان ناصری نیست ومربوط به این زمانه و جالب  اینکه بیشتر از هزار تومن هم به هیچ احدالناسی عیدی نمیده..