بهار

هنری - طنز- شعر و.........

بهار

هنری - طنز- شعر و.........

عشق


عشق یعنی کیسه ی خرما و نان
عشق یعنی مرد حق مولا بمان
عشق یعنی پختن ناندر تنـــــور
عشق یعنی گفتگو ی چاه و نور
عشق یعنی سیلی بر رخ دیدن
عشق یعنی گل حسرت چیدن
عشق یعنی شب و روزت با خدا
عشق یعنی تشنگی عاشورا
عشق یعنی جنگو رزم و کارزار
عشق یعنی تشنه ی دیدار یار
عشق یعنی دست بسته ی وصی
عشق یعنی سکوت مولا عــلی
عشق یعنی در میــــان کودکان

عشق یعنی قلبشان کن شادمان
عشق یعنی نماز خونین بخوان
عشق یعنی تا ابد با حق بمان
عشق یعنی خنجرو محرابو سر
عشق یعنی خالقت در هر نظر


 

علی(ع)


نان و خرمایی دگر در کار نیست
دوستدار  کودکان بیدار نیست
خفته بر بستر  علی خونین سر
تشنه تر ازو تشنه ی دیدار نیست
گاه می نالد وگه بیهوش می شود
گوئیا شیر خدابیمار نیست
چاه منتظر تا بشنود درد دلش
حیدر اماقادر  به هیچ گفتار نیست
 یا د  اورد کربلا و  زینب و عاشورا
گوش اعراب تشنه ی پندار نیست
عدل یعنی خشت غصبی را بیار
صد هزار گفته چو یک کردار نیست
زینت گردن چو ز بیت المال بود
فرق بین اهلش و اغیار نیست

چو بگفتش فزت  برب الکعبه را
درپی انتقام و ازار نیست
اسمان تا ابد خون گریه کن
 صوت مناجات علی در کار نیست
 مسجد کوفه پر ماتم و سکوت
عاشقی چو علی در بازار نیست

زن عمو

--
مهمونی که میخواستیم بریم .زیاد رسمی نبود تقریبا یه مهمونی خونوادگی بود . اما من ویکی از بچه  رفتیم میدون هفت تیر و میدون ولی عصر.. واسه خرید مانتو و کیف و روسری و ازین خرت و پرتا..
زیاد اهل گشتن نیستم۲-۳ تا مغازه رو که سر زدیم .یک مانتوی شیری با روسری و کیف خریدم. مونده بودم کفش چه بخرم که ....؟

به ندا گفتم : بریم ندا خسته شدیم ...عصری میرم و با مامان یا زن عموم میخرم . خوشبختانه همینکه خونه رسیدم عموم اینا خونه ی ما بودند. زن عموم از مانتویی که خریده بودم خوشش اومد و پیله کرد که  با عموم برند و بخرن .. از اونجایی که عموم ادم شوخیه . رو کرد بهش و گفت: خانوم خودت که نصف شبی حالا این ماتنو رنگ روشنو بپوشی  یه وقت برقا برن . اوموقت مردم نمیگن این روحه

صورتت که قابل تشخیص نیست حالا با این مانتو وروسری مردمو زهر ترک کنی . اونوقت یکی این وسط از ترس افتاد ومرد جوابشو کی میبخواد بده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بیچاره زن عموم  هیچی نگفت . چون اگه ادامه میداد عموم یه چیز دیگه بارش میکرد و اینجا بود که مدافع سر سخت زن عموم وارد میدون شد. مامانیم و رو کرد به عمو جونم وگفت: خان داداش شمام که همش به این بیچاره گیر دادید. خوب چکار کنه خدا اینجوری خلقش کرده. ترو خدا غریبه... اذیتش نکنید خدارو خوش نمیاد...   دلشو نشکنید

و بالاخره عموجونم راضی شد که زن عموم یه خرج رو دستش بذاره..
--