بهار

هنری - طنز- شعر و.........

بهار

هنری - طنز- شعر و.........

دیر

برای یه بارم که شده تصمیم گرفتم دیر به کلاس برسم.. نه خیر اصلانم حالم خوب بود
دوس داشتم یه روز غیر عادی باشم ببینم چه میشه..
خوب ازون جایی که میخواستم دیر برسم و دوس داشتم اون روز تومینی بوس باشم
اقا چه کنیم ما ادم خوبی هستیم و قانع..(خوب معمولا اخر برج یا اتوبوس یا مینی بوس)
وارد مینی بوس شدم و شکر جایی بود و نشستم . عمرا اگه جا نباشه بمیرم سوار نمیشم.. حالا
بخاطر معرفت زیادی که اقایون دارن و اصلا جاشونو به خانوما نمیدن. مگه اینکه خانومهای زیادی سر پا باشنو بخوان  خودنمایی کنندو گاه هم واسه اینکه بگن ما مردیم.. پس ادم عاقل بیخودی وسط راه سوار این وسیله نمیشه(تذکر دوستانه برای کل فرشتگان)
مینی بوس سریع پر شد و راننده منتظر بود که چهار پنج نفر دیگه رو هم تو سقف و داشبورد و رو گلگیرها سوار کنه اما متاسفانه  کسی طرفدار این ایده نبود و اقای راننده مجبور شد بدون مسافرهای سقفی و.. راه بیفتهو تازه یه اقا پسر پرید تو اتوبوس و بد بختی من جلو نشسته بودم زومشد که خانوم ترو خدا این اخرین ادامسمه بخریدو تکون نمیخورد.. اقا اینهمه مسافر حالا چرا من(از شانس زیادی)
ومن مجبور شدم بخاطر اینکه از دستش خلاص بشم از خیر مینی بوس بگذرم..غافل از انکه شانس بدنبالم بود و این ادامس نودونه قرن ماقبل تاریخ  باید توسط من به زباله دانی تاریخ پرت میشد
و اون روز زودتر از همه رسیدم.(مثلا اینا جمع شده بودند دوباره روییدند. به من چه...)

لاله

باد خم شد
زمزمه کرد در گوش لاله ی خفته
باید رفت
-من هنوز زندگی نکرده ام
اما وقت رفتنه
نمیشه یه روز دیگه بهم فرصت بدی؟
اما فرصتها که دست من نیست
تو اگه بخوای هم نمیتونی دیگه بمونی
-- اما من تصمیم دارم بمونم.. دلم میخواد برای اخرین بار
ستاره رو ببینم و ازش خداحافظی کنم..
تموم لاله هاپرپر شدند. اما لاله در حالیکه گلبرگی برایش نمانده بود
شب با چشمانی اشک الود و سینه ای پر درد از ستاره اش
 خداحافظی کرد و خوابید برای همیشه.

پرنده رو شاخه نشست
ترو ندید قلبش شکست
نگاه میکرد بهر طرف
با غصه اون چشماشو بست

پروانه ای پر کشید
زودی بداد اون رسید
میگن که اون رفته سفر
هیشکی انونو دیگه ندید

پرنده  دلش تنگ شده
دل یکی چو سنگ شده
دوستش نداره دیگه باد
دوستیها چه بیرنگ شده

پرنده پرهاش طلایی
اواز میخونه کجایی
صداش که دورتر نمیره
میمیره اگه نیایی

اسمونم ابری شده
اسیر بی صبری شده
بارون اشکاش میریزه
چرا دلی سنگی شده؟

بهار میاد گل میاره
باروون فراوون میباره
وقتی دل کسی شکست
اون لب خندون نداره

پرنده ای رفته به خواب
دلش اسیر گشته بی تاب
دیگه چشاش وا نمیشه
واسه رفتن داره شتاب
اینم واسه پرنده هایی  که درانتظار ظهورند و تعابیر دیگه ای نشه لطفا