بهار

هنری - طنز- شعر و.........

بهار

هنری - طنز- شعر و.........

بهار

بهار یعنی اوج جنون
دیوانگی همچو مجنون
ماتم ابرا روببین
اشک و چشم و کاسه ی خون
 بهار یعنی پروانه ها
اشتی مار و پونه ها
اواز عاشق رو ببین
میخونه چون دیوونه ها
بهار یعنی روز ازل
دستای تو پر غزل
زهرای تنها رو ببین
روایتش گشته مثل
بهار یعنی  زمین نفس
پرواز داخل قفس
بالهای خونینو ببین
بسه دیگه اینقد هوس
بهار یعنی رنگ به رنگ
کمی با بدیات بجنگ
خونه ی قلبت رو ببین
درو دیوارش همه سنگ
 بهار یعنی بسه دروغ
نمیخوام باشم زیر یوغ
رحمت خدارو ببین
چرا گفتارت کشک و دوغ
بهار یعنی من صداقت
نمیکنم هیچ خیانت
دورو برتو خوب ببین
خیلی شلوغه فدایت
بهار یعنی  من بی خیال
دلار برابر با ریال
عزت نفسم رو ببین
نیست دنبال مال و منال
بهار یعنی مهر سکوت
شیرینتر از تمشک و توت
اونهمه گلهارو    ببین
نمیارزند به تار موت
بهار یعنی صبر تمام
تو استادی و من یه خام
شلوغیه دلت رو ببین
اینم واسه بعد
خوب شعرام کشککی ولی دوست عزیز همه از مخ اکبندم استفاده میکنم نمیدونم چرا سلامو اشتباه مینویسید باهم دشمنی که نداریم....کوربیس..)اصلا اینقد خوشم اومده ازین بهار که میخوام همه ی وبلاگام بنویسم.. خوب از بی حوصلگی وواینم تفریحه منه . چکار کنم............

نرگس

-- خوب بابا برید ..
پس میتون برم اماده شم از حالا
-- برو دخترم
و نرگس صورت باباشو بوسید و از اتاق بیرون رفت..
همینکه وارد اتاق خودش شد.. گوشی رو برداشت و شماره ی محودو گرفت..صدای محمود از پشت تلفن بهش عمر دوباره میداد و شادی رو تو تمام وجودش میریخت
--                          سلاممحمود الان دارم میرم خونه ی زهرا اینا میای سر چهارراه میبینمت
-- نرگسم الان میام ..مواظب خودت باش..من..
و نرگس اجازه نداد که محمود حرفشو بزنه
-- نه محمود نگو خواهش میکنم
-- چشم هر چه شما بگی عزیزم
سر چهار راه نرگس وایستاد و یک دلسیر محمدو نگاه کرد ..نه سیر نه ولی نگاهش با همیشه فرق داشت
-- محمود میدونی که خیلی دوست دارم
-- اونوق من چی بگم نرگسم
-- بهم قول بده همیشه دوسم داشته باشی
--قول نمیخواد  ..دلم مال خودم نیس نرگسم
به مامانو بابام بگوکه خیلی دوسشون داشتم
-- نرگسم چرا اینجوری حرف میزنی منو میترسونی
و در یک لحظه بسرعت باد .محمود فقط صدای گوشخراش ترمز کامیونی رو شنید که روی اسفالت خیابان کشیده شد و فریادعابران
و نرگسی که غرقه بخون بود و با حسرت--------------


ببین خوب چش و گوشتونو وا کنین ..دیگه نمیخوام اسم                                              محمودتو این خونه شنیده شه.. بعد اون هر چی دیدین از چش خودتون دیدین
پسره ی پررو چطور به خودش اجازه داده بیاد خواستگاری نر گس من
.....نرگس پشت پنجره ایستاده بود و حیاطو نگاه میکرد.. از دیدن باباش تو اون حالت کلی ترسیده بود..اخه باباش تا حالا اینجوری عصبانی نشده بود......باباشو خیلی دوس داشت
اما ته دلش محمود جوری خونه کرده بود که حتی میتونست    بگه بیشتر از باباش  دوسش داشت
از یاد اوری این فکر احساس شرم کرد وگونه هاش سرخ شد و گرمای  شدیدی تو تمام تنش حس کرد ..از پشت پنجره خودشو کناری کشیدو جلوی اینه وایستاد و با همان شرم همیشکی به تصویرش گفت: واقعا که خجالت داره نرگس خانوم.. از باباتم بیشتر.. خجالت بکش..
و سریع خودشو انداخت رو تختش و صورتشو تو دستاش پنهون کرد و های های گریه کرد.. گریه خیلی ارومش میکرد..اما اونروز هرچه چشاش بارونیتر میشد بیشتر میبارید و دلش تنگتر میشد..اخه چرا؟
خوب بابای محمود چه ربطی به محمود داشتو.. واقعا اینو نمیدونست و از حرفای باباش سر در نمی اورد..
صدای مادرش بلند شد: خدا مرگم بده اقا .. چتون شد ..  لطیفه یه زنگی بزن به دکتر زود باش .. حال اقا بد شده..اهای کریم کجایی بیا کمک کن اقارو ببریم تو اتاق
نر گس بسرعت اشک چشاشو پاک کرد و به طرف حیاط دوید.. و در حالیکه صورت باباشو می بوسید و قربون صدقه اش میرفت به مادرش و کریم کمک کرد تا باباشو اوردند به اتاقش
-- اقا الهی من دورتون بگردم چتون شد.. ترو خدا یه کم به فکر من و این بچه باش اینقد حرص نخور..یه طوریتون میشه زبونم لال ..اونوق من چه خاکی بسرم کنم

و بعد چش غره ای به نرگس رفت.. همش تقصیره تویه.. اخه من از دس تو چه کار کنم. خوب همین پسر اقا نقی مگه چشه.. باباتم که تاییدش میکنه.. دختر به بختت لگد نزن.. همه ارزو دارن دخترشونو به اکبر اقا بدن وو اونوق تو ......
لطیفه با سینی و لیوان شربت وارد شد و گفت: خانوم جان زنگ زدم گفتند الانه خودشونو میرسونند
مادر بزور لیوان شربتوبه خورد بابش دادو نر گس احساس میکرد قلبش تیر میکشه و درد شدیدی تو دلش لونه کرده بود...اما اصلا به روی خودش نمی اورد.
تا دکتر اومد و نسخه نوشت .. نرگس یه سر رفت اتاقش و گوشی تلفنو بر داشت:
-- سلام محمود
-- سلام نرگسم خوبی.     چراصدات میلرزه؟
-- محمود میخوام برم بیرو ن با  زهرا  .. میتونی بیای میخوام ببینمت دلم برات تنگ شده
--کجا؟  میدونی که پشت کوه قافم بگی میام...
.........و بعد خداحافظی نرگس دلش اروم شد و اومد اتاق باباش..
حال باباش بهتر شده بودو تا چشش به نرگس افتاد گل از گلش شکفت و گفت: به به خانوم کوچولوی خودم...بیا بشین پیش بابا تا جون بگیرم دخترم
و نرگس بغل دست باباش نشست و باباش در حالیکه موهای نرگسو نوازش میکرد ..اروم اروم اشک میریخت..
نرگس هیچوقت ندیده بود باباش گریه کن جز تو ماههای محرم
مامانش روکرد به باباش و گفت: اقا من فداتون بشم نرگس میدونه که شما جونتون به جون نرگس بسته است و نرگسو اسان از خدا نگرفتید اونم بعد سی سال ..پس به حرفتون گوش میده
---خوب نرگس بابا بگم اقا نقی با خونواده شون بیان ممثه اون دفعه نکنی بابا من ابرو دارم
میدونی که بابای محمود ادم درس و حسابی نبود.. اخرشم بخاطر اینکه به ناموس مردم کج نگاه کرده بود اعدامش کردن.. من نمیتونم دخترمو به پسر همچوکسی بدم
نرگس بازم دلش شکست  . میدونست که چاره ای جز قبول نداره.. پس هیچی نگفت . ومادرش گفت : مبارکه اقا بگین بیان
-- بابا قراره با زهرا بریم برا خرید مانتوامروز بعد از ظهر