بهار

هنری - طنز- شعر و.........

بهار

هنری - طنز- شعر و.........

گناه

------------------------------------------------------


قاضی: چطور تونستی همچو کار ی رو انجام بدی  ..تو خجالت نمیکشی

مثلا رفیق چندین و چند ساله ات بوده

متهم: اقای رئیس اینکه کاری نداشت .یه کارد اشپز خونه و یک چشم

به همین راحتی( بد اموزی نشه الکیه)

داستانشو بشنفید بعدش بهم حق بدید.اقا این امیز نصرالله رو از بچگی میشناختیم

بسکه بچه کار درستی بود عینهو یه ملاقه همیشه میخورد تو سر ما تو مدرسه.. درو همسایه.. مهمونیهای فامیلی

مدام از گناه و عواقبش صحبت میکردو اینکه اگه کسی دزدی کرد باید دستش رو قطع کرد.. غیبت چنین است و چنان و نگاه به نامحرم که اصلا باید چشمشو در اورد

مام رو حساب اینکه ادم کار درستیه مثل تخم چشامون بهش اعتماد داشتیم

اقا 2 تا خواهر داریم مثل پنجه ی افتاب. کسی جر ات نکرده بهشون بگه تو

افتاب مهتاب ندیده. خوب رو حساب رفاقت و پاکی اقا ایشون جواز رفت و اوم به منزلسرا رو داشتند و پدر و مادر و خونه همه خیالمون تخت

اونروز که بر حسب تصادف بنده و ایشون اومدیم منزل و من رفتم هندونه بیارم تا زهرمارش بشه

خواهرم و عیال بنده نا غافل تو حیاط کنار حوض بی چادر واستاده بودند و تا ما وارد اتاق شدیم ایشون متوجه ما نشدند بسکه داشتند با چشمشون کار صواب انجام میدادند............

خلاصه 3-4 سرفه ی مام کاری نتونست از پیش ببره و مام  با همون کارد اشپزخونه که واسه هندونه اورده بودیم.. بهش حمله کردیم و گفتیم :که خوب حالا مجازات گناه چشم چیه؟

تازه متوجه ما شد و با لکنت گفت: منظورت ؟
ودستشو اوردجلو و دستش قطع شد  شانس اورد اقای رییس مادراینا اومدند والا هردودستشوقطع میکردم

وهمین شد.................
----------------------------------------

پروانه

--------------------------------------------------------------------------------
در گلستان بلبل و در انجمن پروانه شو

هر کجا دام بلا گسترده دیدی دانه شو

طواف جلوه ی حق دیدن رخ معشوق بود

گه در کعبه برو و گهی در بتخانه شو

هر بی سرو پایی چو دم  ز عشق بزند

با دل عاشق ولی با عاشقی بیگانه شو

گر بخواهی غم دنیای دون نخوری

بزن بر طبل بیعاری و اندکی دیوانه شو

چو خواهی که به فیض دو عالم برسی

بر سر سفره  نان و فرش هر ویرانه شو

صحبت شبهای عشاق ندارد بازگو

چون ز مجلس میروی خاموش لب پیمانه شو

عمر جاویدان  عمارت دل شکسته بود

بر مذاق یار خود چون شیرینی افسانه شو

 از نکته دانان و پارسایان گریزان هیچ مشو

وقت نو گل بلبل و وقت خزان پروانه شو

این شقایق که میبینی خونین جگرست

گاه موسم خزان بر گرد او پروانه شو

پیروزی مبارک

سمیه بهم زنگ زد و خبر خوش پیروزی حزب الله لبنان رو داد

ولی چیزی گفت که اصلا نفهمیدم منظورش چه بود

پشت تلفن با خنده گفت: راستی فیلم بازگشت اوارگان لبنانی رو دیدی؟

گفتم :نه

دوباره خندید وگفت: کاش من هم یک اواره ی لبنانی بودم

حالا چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

هرچه پرسیدم چرا؟ فقط گفت: باید خودت میدیدی