بهار

هنری - طنز- شعر و.........

بهار

هنری - طنز- شعر و.........

نرگس

 برف به شدت میبارید.. و همه جا سفید پوش شده بود
یار علی اومد کنار پتجره و نگاهی به بیرون انداخت و با صدای گرفته ای گفت:
خدا بخیر بگذرونه .. اگه امشب دووم بیاری شاید فردا هوا بهتر بشه
 و راه باز شه و بتونیم بریم..
نرگس در حالیکه به سختی نفس میکشید و صدایش به زور به گوش میرسید
با همون صدای اهسته گفت: دووم اوردن دس من نیست.. تا خدا چه بخواد؟
و دوباره از حال رفت.. یار علی  از جلوی پنجره سریع خودشو رسوند بالای سر نرگس
و سرشو بلند کرد و کمکش کرد که بشیند و دوتا بالشت پشت سرش گذاشت
ـ---نرگس ترو خدا به من رحم کن...به بچه مون فک کن.. بعد اینهمه انتظار داری مادر میشی
نرگس از یاد اوری یار علی لبخندی رو لبای رنگ پریده اش نقش بست
و گفت: انگار قسمت نبود من بچه مو ببینمو باز از حال رفت
---نرگس الان میرم دنبال گل خانوم.. شاید   کاری بتونه برات بکنه
نرگس در حالیکه تو چشمای یار علی زل زده بود گفت:  نه یار علی از دس کسی کاری
 ساخته نیست.. بیچاره مادرم.. اگه بشنفهو دیگه نتونست حرفی بزنه
یار علی نگاه نگرانش را به چهره ی رنگ پریده ی نرگس دوخت..یادش اومد چقدر به شهر رفته بودند
و چقدر پول خرج کرده بودند..
-- راستی نرگس اون نذری که برا امامزاده کرده بودی.. چه بود؟    .. میگم نذرتو ادا کردی؟
هان نرگس اداش کردی؟
اما نرگس دیگه جواب نمیداد

داستان

ببین با زبون خوش دارم بهت میگم به این دختره ی چش سفید میگی مثل بچه ادم سرشو بندازه
پایین و و حرف گوش کنه
والا هرچه دیدید از چشم خودتون دیدید.
از پشت پرده یواشکی نگاهی به حیاط انداختم و مامانی بیچاره ام .مثل گنجشک داشت می لرزید و مدام اشک میریخت و میگفت:چشم اقا شما عصبانی نشید . حتما قبول میکنه
-- کجا قبول میکنه الان سه ماه ازگاره منو سر میدونه.. دیگه خون جلو چشامو گرفته
کاری نکنه که دستم به خونش الوده بشه.. ببین کی بهت گفتم
در همین بین اعظم خانوم از پنجره ی طبقه ی پایینی سرشو بیرون اورد و گفت:حاج یدالله شما خودتون
ناراحت نکنید تروخدا.. الهی بمیرم واستون که دارین این همه حرص و جوش میخورید .حالا نمی خواد
واسه خاطر حاج حسن و این دختر ورپریده خودتون ناراحت کنید . صبر کنید واستون شربت بیارم . حاجی دور سرت بگردم زبونم لال مریض میشی . اونوقت من چه خاکی به سرم بریزم.
و مامانم با چشمون گریون اومد بالا . در حالیکه اعظم خانوم با سینی و شربت البالو   جلوی بابام وایستاده بود و در حالیکه قربون صدقه ی بابام میرفت .بزور شربتو تو حلقومش میریخت
همونجا پشت پنجره میخواستم داد بزنم و بگم . چرا دختر خودتو نمیدی به حاج حسن..؟ اما از ترس بابام هیچی نگفتم و خودمو کنار کشیدم و نشستم رو صندلی و صورتمو گرفتم تو دستام و زدم زیر گریه..
مامان بیچاره ام اومد تو.در حالیکه خودشم داشت اشک میریخت ..
-- خوب تو واسه چه ابغوره گرفتی دختر .. ؟ بلند شو .. یه ابی به دست و صورتت بزن.. میخواییم بریم خونه ی خان داییت
خان داییم تنها کسی بود که ب
ابام ازش حساب میبرد .اونم چه حسابی.خوشحال شدم .
و از جام پاشدم و رفتم که دست و صورتمو بشورم..هنوز صورتمو خیس نکرده بودم که صدای باز شدن در اومد
و صدای بابام بود که می گفت: کو کجاس؟ میخوام از دهن خودش بشنفم .  و خیالم راحت شه
الان میخوام برم  مغازه ی حاج حسن. باید بدونم تکلیفم چیه؟
در حالیکه اب از صورتم شر شر میریخت و خشکش نکرده بودم .. وارد هال شدم
-- سلام بابا
- سلام .. حالا باس تکلیف منو معلوم کنی
از خجالت سرموپایین انداختم. شایدم از ترس .
مامانیم به دادم رسید . گفت : حاج اقا بچه ام خجالت میکشه . من ازش می پرسم بعدا بهتون میگم
--- بابا خوبیت نداره . تا الان که می گفت درس دارم . الان بهونه ی چه رو داره؟
-- بابا میخوام برم دانشگاه
-- استغفرالله . دختر زبونتو گاز بگیر.. دهنتم اب بکش. من اونقدر بیغیرت نشدم که دخترمو بفرستم . بین یه مشت نامحرم بشینه و درس بخونه
--حاج اقا شما خودتو ناراحت نکن . بچه است نمیفهمه . من باهاش حرف میزنم . درست میفرمایید . درسشم تموم شده
اعظم خانوم در زد و وارد شد
رو به بابام کرد و گفت: حاج اقا باز که خونتونو کثیف کردید . بشینید ترو خدا استراحت کنید . اینجوری از پا در میایین زبونم لال.
راست میگفت بابام همونطور سرپا وایستاده بود و هنوز ننشسته بود
مامانم هردو رو دعوت به نشستن کرد و رفت که چای و میوه بیاره
اعظم خانوم رو کرد به من و گفت: خوب حاج حسن خیلیم سنی نداره  . من با بابات ازدواج کردم از تو هم کوچکتر بودم . تازه بابات از حاج حسن هم سی سال بزرگتر بود..نه حاجی؟
بابام در حالیکه میخندید گفت: خانوم شما منو با حاج حسن مقایسه میکنید؟
--- نه حاجی زبونم لال .. شما کجا  .. حاج حسن کجا؟ میخوام نازنین بدونه که عشق و علاقه به سن و سال ربطی نداره.. من هنوزم شمارو مثل روزای اول زندگیم دوست دارم
و رو کرد به من و گفت: والله اگه واسه نسترن اومده بود من بدون اطلاع نسترن جواب بله رو میدادم
---- بابام با غیظ نگاش کر د و اونم خندید وگفت: حاجی خودم که نه.. منظورم از طرف نسترنه
بابام در حالیکه سرفه میکرد گفت: فک کنتم همه تون اشتباهی ملتفت شدین . اخه عزیز من حاج حسن که نازنینو واسه خودش نمیخواد . واسه برادر زنش اقا مصطفی که مهندس صنعت خونده .. صنایع خونده . خواستگاری کرده؟ گویا مهندس این نازنینو دیده حالا خودش یا خواهرش و پسندیده.و
از اونموقع
حاج حسن پاشو کرده تو یه کفش که الا و بلا باید نازنینو بدی به ما

مامانم با سینی چای وارد شد و به منم گفت که برم میوه بیارم و رو کرد به بابام و گفت: اخه حاجی خدا خیرت بده . سه .. چهار ماهه ازگاره روزگار منو این بچه رو سیاه کردی .و تازه میگید واسه مصطفی می خواد
-- نه پس واسه خودش میخواد .. حاجی که سه تا زن داره و دوتا پاشم لب گوره.. اگه ازین غلطها میکرد خودم خفه اش میکردم
و حالا اینجا اعظم خانوم بود که گفت: وا ندیده دستی  دستی دختر مثل دسته گلمونو بدیم به این مثلا مهندس که چه بشه؟  نازنین هنوز دهنش بوی شیر میده.( ولی من دهنم اصلا بوی شیر نمیده).راستی حاجی میگن این دانشگاه.. خدایا یادم رفت . مخصوص دختراست .. خدایا اسمش چه بود.. حالا یادم بیفته میگم.. بهتره بره درس بخونه
مامانم گفت: نه اگه هم خواست بخونه میره خونه ی شوهرش . اگه اجازه داد که میخونه و گرنه . همون بهتر بشینه و زندگیشو بکنه
منم نفسی براحتی کشیدم.................

طولانی شد خوب دیگه..........................

حوصله

 چقدر خوبه همه از اتوبوس استفاده کنیم.. اقا در پاکیزگی هوای شهرمون کمک کنیم
حالا اگه با ماشین شخصیتون نیایید و از ماشین عمومی استفاده کنید
مگه چه میشه؟هیچی 
درسته یادم نبود که اتوبوسها ی ما سر موقع میان(افعال معکوس)
علف زیر پاتون سبز میشه.. خوب اینکه خیلی عالیه.. اخه علف علاوه بر طراوت و
شادابی هوای شهرمونو پاکیزه میکنه.. اصلا هدف همینه که دیر میان....
حوصله تون سر میره.؟. واسه اینم فکرشو کرده اند ....چیه؟
معلومه همینکه بعد مدتی اتوبوس اومد و شما سوار شدید و البته اگه
جا واسه نشستن خدای ناکرده پیدا کردید( از معجزات)بر فرض محال
تازه یه احساس ارامشی میکنید و قدر اتوبوسو بیشتر میدونید.. داشت
یادم میرفت  ازین کتابهایموجود(چه کتابهایی....) میتونید استفاده کنید..
البته اگه جا واسه دستتون پیدا کردید که بایستید(عمرا اگه اول خط سوار نشید)
و دیگه اینکه چقدر خوبه اتوبوسا کم کم داره پولی میشه
از مزایا پولی شدن اینه که دیگه شعار کم مینویسن(از دادن پول خودداری کنید)
حالا بفرما اینم یه صرفه جویی.....تازه از مزیتهای دیگه اش اینه که بابا بیخودی
کاغذرو که گروونهحروم نمیکنند.. که چکار بکنند بلیت ناقابل دوتومنی چاپ کنند
بقیه اش بعدا   اگه حوصله تون کشید میگم..